در همه کون و مکان نیست از نشاط اصفهانی غزل 251
1. در همه کون و مکان نیست جز اینم هوسی
که مگر بی هوسی زیست توانم نفسی
1. در همه کون و مکان نیست جز اینم هوسی
که مگر بی هوسی زیست توانم نفسی
1. ترسم از چشم بد خلق رسد بر تو گزندی
گو بسازند نقابی و بسوزند سپندی
1. تا به کی افزایش تن کاهش جان تا به کی
خانه ویران از پی تعمیر زندان تا به کی
1. بهزار نامه دارم ز تو حسرت جوابی
سر لطف اگر نداری چه کم آخر از عتابی
1. در بلورین خانه عکس طلعت داراستی
یا که آن نور حق استی آن دل داناستی
1. سرو سیمین که دیده در چمنی
و آفتابی میان انجمنی
1. پای سروی و گوشه ی چمنی
خوش بود خاصه سرو سیمتنی
1. موکب شاه جهان آمده است و از پی
نصر و فتح است و ظفر تا بخراسان از ری
1. من و اندیشه ی باری که ندارد یاری
نگشاید دل از آن گل که بود با خاری
1. بیا دور ساقی بگیریم جامی
که دوران گردون نگردد به کامی
1. تو بدین شکل و شمایل که بخود مینگری
جای آنست که بر ما بتکبر گذری
1. ای روی دلارایت آرایش زیبایی
زیباتر از این رو چیست تا خود بوی آرایی