29 اثر از غزلیات در دیوان اشعار نشاط اصفهانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار نشاط اصفهانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار نشاط اصفهانی

1 عجب نبود بگلشن جا اگر فصل خزان دارم کنون نه رشک بر گلچین، نه باک از باغبان دارم

2 ز پی شادی و غم دارد غم و شادی چرا خود را ز غم غمگین نمایم یا ز شادی شادمان دارم

3 حدیث عشق من افسانه شد در شهر و میباید ز شرم عاشقی پیش تو درد دل نهان دارم

4 چه باکم از گرفتاری که صیادم درین گلشن قفس بر شاخی آویزد که در وی آشیان دارم

1 بصید ما نظر افکند شهسوار دگر بشهر ما گذر آورد شهریار دگر

2 اگر تو پای عنایت کشیدی از سرما کشید سرو دگر سر زجویبار دگر

3 وگر تو برگ تلطف ببردی از بر ما نموده تازه گلی رخ زشاخسار دگر

4 بشاخسار دگر طرح آشیان فکنم که ره بگلشن ما یافت نو بهار دگر

1 نه هشیارم توان گفتن نه مستم که هم پیمانه هم پیمان شکستم

2 ز پا افکنده ام خود را در این دشت مگر روزی رسد دستی بدستم

3 کرا تا سوی من افتد گذر باز بسد امید در راهی نشستم

4 نمیدانم تویی یا من در این بزم همی بینم که خود را می پرستم

1 جان چو میرفت چرا زیست تنم بی تو دارم عجب از زیستنم

2 تا درین شهر چسان افتادم که رهی نیست بوی وطنم

3 هرگزم رخصت پرواز نبود دل باین شاد که مرغ چمنم

4 بیکی جام میم کس ننواخت من باین خوش که درین انجمنم

1 آمدم تا رسم تو در عاشقی پیدا کنم عشق را فرزانه سازم عقل را شیدا کنم

2 عشق را زیبق بگوش و عقل را نشتر بچشم تا چه زاید این اصم را جفت آن اعما کنم

3 زحمت ساقی، که عمرش بادباقی، تا بکی رخصتی خواهم که تالب بر لب دریا کنم

4 عشق را از دیده سوی دل برم از دل بجان باده را از لب بجام از جام در مینا کنم

1 این خیال خودپرستانند غافل کان جمال تا به چشمی درنیاید برنیاید در خیال

2 عقل گوید رب ارنی عشق می‌گوید که هی! کَیفَ اَعبُد؟ گاه من معبودم و گه ذوالجلال

3 کَیفَ اَعبُد را شنیدی کوش تا بینی رُخَش دیدهٔ ربّی اری گر هم طلب کن زان جمال

4 یک خطاب آمد به عقل و عشق از دربار دوست در صماخ این تجنب در سماع آن یقال

1 طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد

2 منظر دیده قدمگاه گدایان شده است کاخ دل درخور اورنگ شهی باید کرد

3 تیغ عشق و سر این نفس مقنع بخرد زین سپس خدمت صاحب کلهی باید کرد

4 روشنان فلکی را اثری در ما نیست حذر از گردش چشم سیهی باید کرد

1 تا به کی این صبح و این شام مکرر بگذرد حیف باشد عمر اگر زینسان سراسر بگذرد

2 ای خوشا آن صبح کز رویی منور بر دمد وان شب دلکش که با مویی معنبر بگذرد

3 ترسمت ای خفته در دامان کوهی سیل خیز خواب نگذاری ز سر تا آبت از سر بگذرد

4 کوش تا جاوید در زحمت نمانی ورنه عمر بگذرد آخر چه سود از آن که خوشتر بگذرد

1 بگیر دست دل و سر بر آور از افلاک چه خواهی از تن خاکی که باز گردد خاک

2 بکوش تا مگر این خار گل ببار آرد و گرنه بار نیابد ببزم شه خاشاک

3 باشک دیده بشوی و بخاک چهره بسای کز آب و خاک توان کرد پاک هر ناپاک

4 ملول شد دلم از تن، خدای را در شهر کراست خنجر خونریز و بازوی چالاک

1 من نه آنم که دل آزرده ز بیداد شوم هر ستم را کرمی بینم و دلشاد شوم

2 تا توانی بخرابی من ای عشق بکوش من نه آنم که از این پس دگر آباد شوم

3 از عتابی که بیادش دهدم خوشتر چیست ستم آنست که یکباره من از یاد شوم

4 اگرش جانب گلزار گذاری بفتد سر کنم نغمه و تا خانه ی صیاد شوم

آثار نشاط اصفهانی

29 اثر از غزلیات در دیوان اشعار نشاط اصفهانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار نشاط اصفهانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی