1 زاهد ار ره ندهد خانه ی خماری هست وجه می گر نرسد خرقه و دستاری هست
2 رفتنش بی سببی نیست ازین ره که طبیب گذرد بر سر آن کوچه که بیماری هست
3 میرسد یار و بیاران نگران است ولی همه دانند که پنهان بمنش کاری هست
4 ای رفیقان بسلامت ره منزل گیرید که مرا تا بدر دیر مغان کاری هست
1 بر سو کوی خرابات مقامیست مرا نه غم ننگ و نه اندیشه ی نامیست مرا
2 میروم تا چه کند مکرکت باده فروش نقد جانی بکف و حسرت جامیست مرا
3 ای اسیران قفس گوش بدارید فراز با شما از چمن قدس پیامیست مرا
4 دام بگشایی و جز سوی تو نگشایم گام که بپا از دل سودا زده دامیست مرا
1 سرم خوش است و دو عالم بمدعای من است بهر چه می نگرم گویی از برای من است
2 بکس نیاز ندارم بخویش نیز مگر یکی خدا و یکی سایه ی خدای من است
3 دوکون و هر چه در او هست هیچ و من هستم که نیستم من و هستی او بقای من است
4 شبم بروی تو بگذشت تا سحر چه عجب که چشم عالمی امروز در قفای من است
1 در عشق هیچ مرحله جای درنگ نیست بشتاب زانکه عرصه ی امید تنگ نیست
2 رخ از بلا متاب که مقصود انبیا جز در میان آتش و کام نهنگ نیست
3 طفلان هنوز بی خبرند از جنون ما یا این جنون هنوز سزاوار سنگ نیست
4 با بندگان چه جای عتابست و خشم و کین از ما اگر ملولی حاجت بجنگ نیست
1 بر آستان بنشین گر بخانه راهی نیست کجا روی که جز این آستان پناهی نیست
2 اگر بشهد نوازد و گر بزهر کشد بغیر خوان عطایش حواله گاهی نیست
3 بهر گناهم سد عذر اگر بود شاید مرا که جز کرم دوست عذر خواهی نیست
4 در انتظار شفاعت ستاده خواجه بحشر خجل ز خاک بر آیی گرت گناهی نیست
1 شمشیر تو چشمه ی حیات است زنجیر تو حلقه ی نجات است
2 هم روی تو خوبتر ز خوبی هم ذات تو برتر از صفات است
3 در دفتر عشق تو دو عالم یک حرف زاولین برات است
4 جز یاد تو هر چه در دل آید شک نیست که مبطل الصلات است
1 ما هم چو پرده برفکند آفتاب چیست اشکم چو در حساب بیاید سحاب چیست
2 بزم وصال و یار بمن مهربان و باز در حیرتم که در دلم این اضطراب چیست
3 کاری کنید کاین شب هجران بسر رسد اندیشه از درازی روز حساب چیست
4 از رشک غیرم از چه کشی جور یار هست ای عشق در هلاک منت این شتاب چیست
1 شمیم باد بهاری ببین و فیض سحاب ببوی طره ی ساقی بگیر جام شراب
2 بس است جلوه ی این دشمنان دوست نما بیا که برفکنیم از جمال دوست نقاب
3 هزار جرم شمردم بخود چو رفتی دوش شب عتاب تو بر من گذشت روز حساب
4 ز چشم اشک فشانم خیال دوست برفت فسانه ایست که نقشی نمیزند در آب
1 بستم ز دعا لب که دعا بی هوسی نیست ما را زخدا غیر خدا ملتمسی نیست
2 هر جا نگرم کورم و در روی تو بینا در مردمک دیده بغیر از تو کسی نیست
3 خاری طلبد عشق که در آتش سوزان سد برگ گل تازه چو خشکیده خسی نیست
4 دیوانه در این شهر که بی سلسله دیدست جز من که بگیسوی توام دسترسی نیست
1 در دلم جلوه نما یا شمری فرسنگ است پیش یک جلوه ی تو عرصه ی عالم تنگ است
2 سنگ بردار که در جام علایق زهر است جام بگذار که در دست حوادث سنگ است
3 پا بسر تا ننهی سر ننهی بر در دوست طی این راه مپندار که با فرهنگ است
4 تا تو بیرون نروی دوست نگنجد بدرون نه همین دیده که دل در خور جاهش تنگ است