بدردم ننگرد درمانم این از نشاط اصفهانی غزل 85
1. بدردم ننگرد درمانم این است
پریشان خواهدم سامانم این است
1. بدردم ننگرد درمانم این است
پریشان خواهدم سامانم این است
1. ما هم چو پرده برفکند آفتاب چیست
اشکم چو در حساب بیاید سحاب چیست
1. سلسله ای ساخته کاین جعد موست
وقت دلی خوش که گرفتار اوست
1. روز آسایش و آرایش و دین و دنیاست
روز افزایش و فضل و کرم و بذل و عطاست
1. من نه آن غرقه که از بحر برندش بکنار
من نه آن تشنه که سیراب کنندش ز فرات
1. کشتن عاشق مباحستی مباح
اقتلولی لیس فی قتلی جناح
1. هم سبزه سر زد از چمن و هم سمن ز شاخ
ساقی بساط باده به بستان ببر ز کاخ
1. حاجتی دارم و حاشا که بگفتار آید
حجت است آن که بگفتار پدیدار آید
1. من و از خون دل پیمانهای چند
تو و پیمانه با بیگانهای چند
1. من و دل را بکویی منزلی بود
که در هر سو دلی با بیدلی بود
1. دل از سر کویت هوس خانه ندارد
دیوانهٔ عشقت سر ویرانه ندارد
1. نه دست من همین بهر هلاکم دامنت گیرد
به سد امید اگر آیی به خاکم دامنت گیرد