مثال این تن خاکی و خاک، از نشاط اصفهانی غزل 61
1. مثال این تن خاکی و خاک، آب و حباب است
بیار باده که بنیاد روزگار بر آب است
1. مثال این تن خاکی و خاک، آب و حباب است
بیار باده که بنیاد روزگار بر آب است
1. عشق آفت و حسن دلفریب است
نه طاقت آن نه زین شکیب است
1. شمشیر تو چشمه ی حیات است
زنجیر تو حلقه ی نجات است
1. رقیب را مگر الفت بپاسبان باقیست
که باز نقش سجودش بر آستان باقیست
1. اگرت دیده و دل شیفته و گریان نیست
برو ای خواجه که در عشق ترا فرمان نیست
1. جز بر این در سری بسامان نیست
دوری از خاک این در آسان نیست
1. درد ما را نوبت بهبودی است
وین غم ما آیت خشنودی است
1. نوبت عیداست و عید دولت و دین است
عید بدوران شهریار قرین است
1. حاصل انجام جز کشته ی آغاز نیست
ناصح مشفق مگر آگه از این راز نیست
1. نوبت خرمی بستان است
عهد سرو و سمن و ریحان است
1. عالمی در شادی و ما را غم است
این غم ما از برای عالم است
1. سر نهادیم بسودای کسی کاین سر ازوست
نه همین سر که تن و جان و جهان یکسر ازوست