1 روز آسایش و آرایش و دین و دنیاست روز افزایش و فضل و کرم و بذل و عطاست
2 هر طرف میگذری مجلس شکر است و سپاس هر کجا مینگری حلقه ی ذکر است و دعاست
3 هر کجا دل همه خرسندی و وجداست و نشاط هر کجا دیده همه روشنی و نور و ضیاست
4 من همه جرم و چه غم نوبت عفو است و گذشت من همه درد و چه غم وقت علاج است و دواست
1 ای جمالت شمع هر جا محفلی ست از خیالت پرتوی با هر دلی ست
2 چون منی را با تو بودن مشکل است ورنه آسان با تو هرجا مشکلی ست
3 برفشان اشکی بخاک راه دوست گل از آنجا سرزند کانجا گلی ست
4 رو بسویش نه که رویش سوی تست بی قبولش نیست هرجا مقبلی ست
1 مثال این تن خاکی و خاک، آب و حباب است بیار باده که بنیاد روزگار بر آب است
2 خروش ناله ی مرغان زچشم نرگس بستان ببرد خواب و دریغا که خواجه باز بخواب است
3 زبان سوسن پیغام یار گوید و شادم که گوش خلق نه در خورد استماع خطاب است
4 حدیث تلخ نیاید برون از آن لب شیرین عطا برد زتو آنکس که مستحق عتاب است
1 قرارگاه جهان بر مدار تقدیر است عجب زخواجه که درگیر و دار تدبیر است
2 اگر بلطف بخوانند کبک صیاد است و گر بقهر برانند باز نخجیر است
3 نه لطف خاصه ی طاعت نه خشم لازم جرم خدای را چه طلسم است این چه تأثیر است
4 زهی کمال کشی ابروان بر چینش که هر طرف نگرد دیده، تیر بر تیر است
1 بیا که نوبت مستی عشق و شرب مدام است از آتشی نه زآبی که در صراحی و جام است
2 بدان شمایل دلکش اگر ببزم خرامد حدیث ناصح مشفق بیک نگاه تمام است
3 نوید وصل دلم میرسد ز عارض و زلفش که شب مصاحب روز است و صبح در بر شام است
4 بطاق میکده دیدم کتابه ای که: برندان غم و سرور جهان، مهر و کین خلق، حرام است
1 رخی بغیر رخ دوست در مقابل نیست ولی چه چاره که بیچاره دیده قابل نیست
2 وفا مگر که نکو نیست در زمانه که نیست نکوییی که در این خوی و این شمایل نیست
3 هزار لطف نهانست در تغافل او و گرنه دوست زاحوال دوست غافل نیست
4 دهد گواه به بیهوده گوییش پندم کسی ملامت مجنون کند که عاقل نیست
1 قاصدی مژده رسان در راه است روز آراستن خرگاه است
2 صبح عیداست و جهان تا بجهان خرم از دولت شاهنشاه است
3 بر من و واپسیم عیب مکن همه جا مقصد من همراه است
4 چاه با راه در این پرده یکیست راه یوسف سوی مصر از چاه است
1 گاه کاخ است نه وقت چمن است نوبت خرمی انجمن است
2 از رخ وقامت و تن شاهد بزم نایب سوری و سرو وسمن است
3 لب شیرین خلف نیشکر است تن سیمین بدل نسترن است
4 سیب و بادام اگر نیست چه باک چشم در چشم و ذقن در ذقن است
1 سلسله ای ساخته کاین جعد موست وقت دلی خوش که گرفتار اوست
2 ابرو و مژگانش چو ترکان شوخ تیغکش و تیز زن و فتنه جوست
3 دلبر بزم است و دلاویز رزم سرکش و پرخاشگر و تند خوست
4 عشق منش بر سر مهر آورد نرم کند آتش اگر سنگ و روست
1 بگذر ای ناصح فرزانه ز افسانهٔ ما بگذارید به ما این دل دیوانهٔ ما
2 ما به دیوانگی افسانهٔ شهریم ولی عاقلان نیک بخوابند ز افسانهٔ ما
3 ساغری از کف ساقی مگر آریم به دست ورنه مستی ندهد دست ز پیمانهٔ ما
4 واعظا با همه غوغای خردمندیها نبری صرفه ز یک نالهٔ مستانهٔ ما