1 خاک بادا بسری کش اثر از سنگی نیست چاک آن سینه که کارش بدل تنگی نیست
2 ادب بندگی از خیل خردمندان جوی عاشقان را بجز از عشق تو فرهنگی نیست
3 راه عشاق زند مطرب از این پرده تو نیز پرده بردار کزین خوبتر آهنگی نیست
4 من که بد نام جهانم بخرابات شوم که در آنجا خبر از نامی و از ننگی نیست
1 بستم ز دعا لب که دعا بی هوسی نیست ما را زخدا غیر خدا ملتمسی نیست
2 هر جا نگرم کورم و در روی تو بینا در مردمک دیده بغیر از تو کسی نیست
3 خاری طلبد عشق که در آتش سوزان سد برگ گل تازه چو خشکیده خسی نیست
4 دیوانه در این شهر که بی سلسله دیدست جز من که بگیسوی توام دسترسی نیست
1 زاهد ار ره ندهد خانه ی خماری هست وجه می گر نرسد خرقه و دستاری هست
2 رفتنش بی سببی نیست ازین ره که طبیب گذرد بر سر آن کوچه که بیماری هست
3 میرسد یار و بیاران نگران است ولی همه دانند که پنهان بمنش کاری هست
4 ای رفیقان بسلامت ره منزل گیرید که مرا تا بدر دیر مغان کاری هست
1 جان و جانان، دل و دلبر بهم است تن اگر دور بماند چه غم است
2 چشم و زلف تو ببایست که نیست ورنه از سنبل و نرگس چه کم است
3 سینه با مهر تو آتشکده است دیده با چهر تو بحرالارم است
4 بی تو من، من نیم و با تو توام بی تو یا با تو وجودم عدم است
1 آگاه کسی ز کار ما نیست کاو را نظری به یار ما نیست
2 ماییم و دلی خراب و آن نیز یک روز باختیار ما نیست
3 صیدی که سر از کمند پیچد در جرگه ی شهسوار ما نیست
4 آن بنده که رای خویش جوید در درگه شهریار ما نیست
1 شاهد ما چه غم ار پرده دروقلاش است آفتاب است و نهان از نظر خفاش است
2 مردمان بیشتر آنست که غافل گذرند زحدیثی که بهر کوچه و برزن فاش است
3 دل بی عشق بهر لحظه اسیر هوسی ست خانه بی خانه خدا لعبگه او باش است
4 همه دانند که من بنده ی عشقم، چه عجب عاقلان را بمن ای خواجه اگر پرخاش است
1 فرخنده طایری که گرفتار دام تست فرخنده تر از آن که گذارش ببام تست
2 آسوده بیدلی کخ بکویت کند مقام آسوده تر دلی که در آنجا مقام تست
3 از پای تا بفرق بکام منی ولی شادی نصیب کام کسی کو بکام تست
4 تشریف نیستی ز تو خاصان گرفته اند هستی کاینات ز انعام عام تست
1 گر بسوزیم بآتش همه گویند سزاست در خور جورم و از فضل توام چشم عطاست
2 گر بخوانی زعطا سر زخطا در پیش است ور برانی بجفا روی امیدم بقفاست
3 من بخود هر چه کنم گر کرم است آن ستم است تو جفا می نکنی ور بکنی عین وفاست
4 ای بسا لطف که در چشم بصیرت قهر است باز قهریست که در پیش نظر لطف نماست
1 وقت آن شد که ز میخانه در آیم سر مست لب ساغر بلب و طره ی ساقی در دست
2 کف زنان، دست فشان، از دو جهان بر دو جهان پرده بردارم و بیرون فکنم هرچه که هست
3 تا که آید بمیان تیغ برآرم ز نیام تا که افتد بنشان تیر گشایم از شست
4 جام کز دست نگار است چه شیرین و چه تلخ جا که در مجلس بار است چه بالا و چه پست
1 گر شهر حرام است و گرماه صیام است بودن نفسی بی می و معشوق حرام است
2 آورده برفتار صنوبر که خرام است کردست بپا شور قیامت که قیام است
3 دل برده بیک عشوه که این رسم نگاه است جان داده بیک گفته که این طرز کلام است
4 زاهد مگر از وعده ی جنت برد از راه آنرا که نه در کوی خرابات مقام است