1 نوبت خرمی بستان است عهد سرو و سمن و ریحان است
2 نرگس از خواب مگر دیده گشود که بر آن ژاله گلاب افشان است
3 با صبا نفخه ای از زلف نگار یا شمیمی ز نگارستان است
4 شاد زی شاد کز ابر کرمت دهر گلزار و جهان بستان است
1 روز طرب و خرمی دولت و دین است دوران زمان شاد به دارای زمین است
2 میگفت و همی دید در آیینه بمژگانش آن تیر که از جوشن جان بگذرد این است
3 میگفت و همی خست بدندان لب خندانش لعلی که به عقد گهر آمیخت چنین است
4 نبود عجب ار بخت سیاهم طلبد کام زان روی که بازلف و خط و خال قرین است
1 گر بسوزیم بآتش همه گویند سزاست در خور جورم و از فضل توام چشم عطاست
2 گر بخوانی زعطا سر زخطا در پیش است ور برانی بجفا روی امیدم بقفاست
3 من بخود هر چه کنم گر کرم است آن ستم است تو جفا می نکنی ور بکنی عین وفاست
4 ای بسا لطف که در چشم بصیرت قهر است باز قهریست که در پیش نظر لطف نماست
1 شاهد ما چه غم ار پرده دروقلاش است آفتاب است و نهان از نظر خفاش است
2 مردمان بیشتر آنست که غافل گذرند زحدیثی که بهر کوچه و برزن فاش است
3 دل بی عشق بهر لحظه اسیر هوسی ست خانه بی خانه خدا لعبگه او باش است
4 همه دانند که من بنده ی عشقم، چه عجب عاقلان را بمن ای خواجه اگر پرخاش است
1 راه بیرون شدن از هر دو جهانم هوس است خیمه بیرون زدن از کون و مکانم هوس است
2 تن ناپاکم و این جان هوسناکم کشت زندگانی نفسی بی تن و جانم هوس است
3 خلوتی کو که بر آرم نفسی دور از خویش نه همین دوری از ابنای زمانم هوس است
4 خرقه در خانه نهم موزه و دستار براه گذری تا بدر دیر مغانم هوس است
1 من نه آن غرقه که از بحر برندش بکنار من نه آن تشنه که سیراب کنندش ز فرات
2 تشنه ی تشنگیم عشق چه هجران چه وصال دلخوش از بندگیم لابعطاء وصلات
3 منظری وجهک فی کل صباح و مسا منطقی ذکرک فی کل عشاء غدات
4 جور کن جور که بر مهر تو کردست یقین حاش لله که نشاط از تو برنجد زجفات
1 حاجتی دارم و حاشا که بگفتار آید حجت است آن که بگفتار پدیدار آید
2 سخن از پایه ی من خواست نه زانجا که تویی من بوصف تو چه گویم که سزاوار آید
3 پاس دل باید نه پاس زبان در بردوست هر چه دردل گذرد به که بگفتار آید
4 خیل شه خانه ی درویش بهم در شکند چه عجب سینه گر از مهر تو افکار آید
1 اگر اینست غم عشق فزون خواهد شد اگر اینست دل غمزده خون خواهد شد
2 میکند زلف تو گر سلسله داری زینسان عقلها بر سر سودای جنون خواهد شد
3 جلوه ی سرو قبا پوش من ار خواهد دید زاهد از خرقه ی سالوس برون خواهد شد
4 موکب عشق جهان تا بجهان خواهد تاخت رایت عقل بیک گام نگون خواهد شد
1 من و از خون دل پیمانهای چند تو و پیمانه با بیگانهای چند
2 به پیشت درد دل میگویم افسوس که در گوشت بود افسانهای چند
3 همان به کآشنا محروم ماند که محرم شد به او بیگانهای چند
4 جمال شمع ناپیدا و هرسو از او آتش به جان پروانهای چند
1 این چه دشت است که سرتاسر آن گردی نیست که بر او دیده ی خونین و رخ زردی نیست
2 خرم آن کس که برویش ز رهت گردی هست وانکه بر دل، دگر از هیچ رهش گردی نیست
3 عقل در کشمکش نفس درنگی نکند این دغل را بجز از عشق هماوردی نیست
4 پا بدامن کش و از جان و جهان دست بدار دوست جویان را حاجت بجهانگردی نیست