سرم خوش است و دو عالم بمدعای از نشاط اصفهانی غزل 49
1. سرم خوش است و دو عالم بمدعای من است
بهر چه می نگرم گویی از برای من است
1. سرم خوش است و دو عالم بمدعای من است
بهر چه می نگرم گویی از برای من است
1. جانم بلب و جام لبالب ز شراب است
فردا چه زیان زآتشم این جام پر آب است
1. خاک بادا بسری کش اثر از سنگی نیست
چاک آن سینه که کارش بدل تنگی نیست
1. بستم ز دعا لب که دعا بی هوسی نیست
ما را زخدا غیر خدا ملتمسی نیست
1. زاهد ار ره ندهد خانه ی خماری هست
وجه می گر نرسد خرقه و دستاری هست
1. جان و جانان، دل و دلبر بهم است
تن اگر دور بماند چه غم است
1. آگاه کسی ز کار ما نیست
کاو را نظری به یار ما نیست
1. شاهد ما چه غم ار پرده دروقلاش است
آفتاب است و نهان از نظر خفاش است
1. فرخنده طایری که گرفتار دام تست
فرخنده تر از آن که گذارش ببام تست
1. گر بسوزیم بآتش همه گویند سزاست
در خور جورم و از فضل توام چشم عطاست
1. وقت آن شد که ز میخانه در آیم سر مست
لب ساغر بلب و طره ی ساقی در دست
1. گر شهر حرام است و گرماه صیام است
بودن نفسی بی می و معشوق حرام است