1 گاه کاخ است نه وقت چمن است نوبت خرمی انجمن است
2 از رخ وقامت و تن شاهد بزم نایب سوری و سرو وسمن است
3 لب شیرین خلف نیشکر است تن سیمین بدل نسترن است
4 سیب و بادام اگر نیست چه باک چشم در چشم و ذقن در ذقن است
1 حلقهای خواهم به گوش ای عشق از زنجیر دوست افسری آنگه به سر از گوهر شمشیر دوست
2 زلف خود پرتاب میسازد که میترسد مگر برنتابد با دل دیوانهام زنجیر دوست
3 عقل در گنجینهٔ سر لوحی از تدبیر یار عشق در آیینهٔ جان عکسی از تقدیر دوست
4 شمع جانافروز خواهد کلبهٔ تاریک ما عشق عالمسوز خواهد حسن عالمگیر دوست
1 رخی بغیر رخ دوست در مقابل نیست ولی چه چاره که بیچاره دیده قابل نیست
2 وفا مگر که نکو نیست در زمانه که نیست نکوییی که در این خوی و این شمایل نیست
3 هزار لطف نهانست در تغافل او و گرنه دوست زاحوال دوست غافل نیست
4 دهد گواه به بیهوده گوییش پندم کسی ملامت مجنون کند که عاقل نیست
1 خار از آن باغ بپای دل ماست که گل و گلبن آن از گل ماست
2 چشمه ی خضر درخشید ز دور یا که تیغی بکف قاتل ماست
3 مشکلی نیست که آسان نشود مشکل اینست که خود مشکل ماست
4 آتش افروز بخارش نظریست بی سبب نیست که او مایل ماست
1 بر آستان بنشین گر بخانه راهی نیست کجا روی که جز این آستان پناهی نیست
2 اگر بشهد نوازد و گر بزهر کشد بغیر خوان عطایش حواله گاهی نیست
3 بهر گناهم سد عذر اگر بود شاید مرا که جز کرم دوست عذر خواهی نیست
4 در انتظار شفاعت ستاده خواجه بحشر خجل ز خاک بر آیی گرت گناهی نیست
1 در دلم جلوه نما یا شمری فرسنگ است پیش یک جلوه ی تو عرصه ی عالم تنگ است
2 سنگ بردار که در جام علایق زهر است جام بگذار که در دست حوادث سنگ است
3 پا بسر تا ننهی سر ننهی بر در دوست طی این راه مپندار که با فرهنگ است
4 تا تو بیرون نروی دوست نگنجد بدرون نه همین دیده که دل در خور جاهش تنگ است
1 فرخنده پیکریست که سر در هوای تست فرخنده تر سریست که بر خاکپای تست
2 سودای زاهدان همه شوق بهشت و حور غوغای عارفان همه ذوق لقای تست
3 امروز اگر بباد رود در رهت چه باک فردا که سر زخاک بر آید بپای تست
4 گر خدمتیست از تو بما بار نعمتیست کاری نکرد بنده که گوید برای تست
1 تنها نه من که چشم جهانی بروی تست روی نیاز خلق زهر سو بسوی تست
2 بیچاره آن که از تو بغفلت گذشته است غافلتر آنکه با تو و در جستجوی تست
3 جان میدهم ببوی سر زلف دلفریب کان خود شمیمی از قبل خاک کوی تست
4 هر جا شکفته طلعتی از طرف شاخ تو هر جا کشیده قامتی از فیض جوی تست
1 صبح است و بهار است و گل و نقل و نبید است ساقی قد و شاهد می و نی ناله کشیدست
2 صبح از طرف مشرق و سرو از کنف جوی وان سبزه ی خط زان لب دلجوی دمیدست
3 زاغ از قبل شاخ خزید ست بکنجی وان خال سیه نیز برخ گوشه گزیدست
4 بر روی تو گل دیده و در کوی تو گلبن کاین دست بسر بر زده آن جامه دریدست
1 دلگشا بی یار زندان بلاست هر کجا یار است آنجا دلگشاست
2 صورتی بی حاصل اندر سینه است حاصل معنی دل ما دلرباست
3 درد و درمان را بهم آمیختند درداز درمان جدا کردن خطاست
4 در دیار ما خرد را راه نیست عشق آنجا حاکم و فرمانرواست