زان شعله که در دلم نهان از نشاط اصفهانی غزل 73
1. زان شعله که در دلم نهان است
افسرده زبانه ی زمان است
1. زان شعله که در دلم نهان است
افسرده زبانه ی زمان است
1. قاصدی مژده رسان در راه است
روز آراستن خرگاه است
1. ای جمالت شمع هر جا محفلی ست
از خیالت پرتوی با هر دلی ست
1. چشم صاحبنظران خیره بر آن ایوان است
که بهر سو نگری حلوه که جانان است
1. این چه دشت است که سرتاسر آن گردی نیست
که بر او دیده ی خونین و رخ زردی نیست
1. دوست میگفتم ترا زاول نه آن میبینمت
دشمن دل بودی اینک خصم جان میبینمت
1. چه شتابی از پی من تو که رنجه شد سمندت
که من آمدم در این دشت که اوفتم به بندت
1. هر کرا دل با خدای مطلق است
ناخدا موج است و دریا زورق است
1. حاجت بعرض حاجت و اظهار حال نیست
آنجا که جود اوست مجال سؤال نیست
1. پیوند غمت گسستنی نیست
صید تو ز قید رستنی نیست
1. بعد از این فارغ ز غوغای جهان میخواهمت
شاد باش ای دل کزین پس شادمان میخواهمت
1. مثال هستی با نیستی روان و تن است
روان حقیقت هستی و نیستی بدن است