1 مهی امشب مگر در خانهٔ ماست که عالم روشن از کاشانهٔ ماست
2 به آبادی مبر ای خواجه رنجی ببین گنجی که در ویرانهٔ ماست
3 ملامتها که بر من کردی امروز روا بر ناصِح فرزانهٔ ماست
4 بگو با عاقلان زنجیر زلفش نصیب این دل دیوانهٔ ماست
1 به یاد آرید یاران مردن حسرتنصیبی را اگر بینید بر بالین بیماری طبیبی را
2 شوید آسوده تا از غم دهمتان جان به آسانی بیارید ای پرستاران به بالینم طبیبی را
3 ز قتلم بر سر کویت چو اندیشی چه خواهد شد به شهر خویش اگر سلطان کند پنهان غریبی را
4 ندیدم گل که تا دانم تو زان نیکوتری یا نه همیبینم چو خرد نالان به کویت عندلیبی را
1 جز بر این در سری بسامان نیست دوری از خاک این در آسان نیست
2 وقت آن شد که سینه چاک زنم کاین دل تنگ جای جانان نیست
3 سخره ی دشمنانش باید بود هر که در روی دوست حیران نیست
4 گفته بودم که دل بکس ندهم ای دریغا که دل بفرمان نیست
1 عشق آفت و حسن دلفریب است نه طاقت آن نه زین شکیب است
2 بر درد دلم دوا روا نیست این درد که دارم از طبیب است
3 گیرم که لب از سؤال بستم با دل چه کنم که ناشکیب است
4 یا رب ز کدام دام باشد کاین ناله ببوستان غریب است
1 دوست میگفتم ترا زاول نه آن میبینمت دشمن دل بودی اینک خصم جان میبینمت
2 نه همین در کاخ دل با چشم جان میبینمت در جهان با چشم صورت بین عیان میبینمت
3 تو کجا و مهر و کین من، من از سودای عشق گه به خود نامهربان گه مهربان میبینمت
4 تا به پیری ای جوان باری ببینی آفتی کآفت دین و دل پیر و جوان میبینمت
1 هر بلایی کزو رسید مرا به عطایی دهد نوید مرا
2 دوش از زلف و ابروان میداد گاه بیم و گهی امید مرا
3 گه به شمشیر میبرید از من گه به زنجیر میکشید مرا
4 من همان بندهام که نادیده به بهایی گران خرید مرا
1 سرتاسر عالم به تن امروز سری نیست کز خاک در شاه جهانش اثری نیست
2 در کار دل غمزدگانت نظری نیست یا از من دلخسته هنوزت خبری نیست
3 حیرتزده میدید به حال من و میگفت پنداشتم از زلف من آشفتهتری نیست
4 هر سو که نهی روی سر از خویش بر آری تا نگذری از خویش به سویش گذری نیست
1 اگرت دیده و دل شیفته و گریان نیست برو ای خواجه که در عشق ترا فرمان نیست
2 منظر دوست چرا از نظری اشک فشان نوبهاریست که دروی اثر از باران نیست
3 روی بیگانه چو روز است ولی روز فراق طره ی یار چو شب لیک شب هجران نیست
4 یار باز آمد و آشفتگی از دل نه برفت این چه دردیست که دروی اثر از درمان نیست
1 عالمی در شادی و ما را غم است این غم ما از برای عالم است
2 چشم غیرت بین ما را نور نیست هر کجا سوریست آنجا ماتم است
3 روزگارم زخمها بسیار زد زخم تو آن زخمها را مرهم است
4 جان سلیمان است و دل خاتم در آن نقش روی دوست اسم اعظم است
1 از عاشقان چه خوشتر رسوایی و ملامت وز ناصح خردمند ز آزار ما ندامت
2 یا رب تو پرده بردار از کار تا بدانند کامروز در جهان کیست شایسته ی ملامت
3 گیرم که ما نرنجیم تا کی رواست آخر با دوستان تغافل با دشمنان کرامت
4 بیهوده وقت ما را ضایع همی گذارند ترسم که برنیایند از عهده ی غرامت