1 حرفی است حقیقتی که ذاتش خوانند ترکیب و کلام و هم صفاتش خوانند
2 آنان که چو خضر یافتند آب حیات آن ذات و صفات را حیاتش خوانند
1 ای ذات تو سر دفتر اسرار وجود نقش صفتت بر در و دیوار وجود
2 در پرده کبریا نهان گشته ز چشم بنشسته عیان بر سر بازار وجود
1 ای عشق تو سر دفتر اسرار وجود منصور دل، آویخته از دار وجود
2 جز سی و دو حرف لم یزل در دو جهان بنمای کسی که هست در دار وجود
1 ای عشق تو کرده کشف اسرار وجود وز نقطه خاک بسته پرگار وجود
2 تا چهره خود عیان کنی نقش صفات بنگاشته ای بر در و دیوار وجود
1 از خاک و ز آب آدم و بود و وجود هم آتش و آب تابع و لازم بود
2 سی و دو خط خدا به وجه آدم هرکس که بخواند چون ملک کرد سجود
1 آن دم که اجل برابر مرد شود آهش چو نسیم صبحدم سرد شود
2 خورشید که پردلتر از او نیست کسی در وقت فروشدن رخش زرد شود
1 تا باب دلم به نقطه بی بگشود سر ازل و ابد مرا روی نمود
2 هرچند سراپای جهان گردیدم جز ناطق و نطق در جهان هیچ نبود
1 رفتم به کنشت گبر و ترسا و یهود زیرا که عبادتگه رهبان تو بود
2 از سنگ و کلوخ و در و دیوار کنشت جز زمزمه ذکر تو گوشم نشنود
1 (تا) آتش فقر بر تو داغی ننهد در خانه باطنت چراغی ننهد
2 تا هستی ات از دماغ بیرون نکنی مرغ طلبت قدم به باغی ننهد
1 گر حرف به تو جمال خود بنماید بر تو در گنج معرفت بگشاید
2 بی صوت و حروف با تو آید به حدیث نطقی که به صورت و حرف اندر ناید