1 بیار باد صبا شمه ای ز طره دوست که آفتاب جهانتاب زیر سایه اوست
2 کجایی ای صنم چین! که اشک دیده من به جست و جوی وصالت همیشه در تک و پوست
3 به بوی زلف تو جان می دهد نسیم صبا که همچو سنبل زلفت نسیم غالیه بوست
4 کمند زلف تو بر چهره تو، پنداری فتاده سنبل سیراب بر گل خود روست
1 قاصدی کو تا به جان پیغام دلدار آورد یا هوایی کز نسیم طره یار آورد
2 آن کس از دنیا و عقبی باشد آزادی چو ما دردمندی را که عشق یار در کار آورد
3 گر اناالحقهای ما را بشنود منصور مست هم به خون ما دهد فتوی و هم دار آورد
4 گر برد بویی به چین از طره زلفت نسیم مشک را در ناف آهویان به زنهار آورد
1 تعالی الله از این صورت که عین ذات پرمعنی است دل محروم از این صورت دو چشم جان پرتابی ست
2 بخوان لا تسجدوا للشمس و امر ذات حق دریاب که فرمود اسجدوا آن را که اسم او الف لامی است
3 از آنرو چارده سجده ترا فرض است در مصحف که چون اسم و مسمی هم ترا در مصحف معنی است
4 کلام حق ز حق هرگز نخواهد منفصل چون شد تو خواهی گر شوی واصل به حق این راه از تقوی است
1 سلطنت کی کند آن شاه که درویش نشد آشنا کی شود آن دل که به خود خویش نشد
2 می کند آرزوی وصل تو هرکس لیکن کار دولت به هوا و هوسی پیش نشد
3 قیمت مرهم وصل تو ندانست آنکو در ره وصل تواش پای طلب ریش نشد
4 طالب درد تو هرگز نکند یاد دوا کان که بیمار تو شد عافیت اندیش نشد
1 بخت ابد یار آن که با تو قرین است با تو نشستن به از بهشت برین است
2 جور و جفا کردن از تو دور نباشد عادت خوبان روزگار چنین است
3 دل هوس زهد کرد و گوشه ولیکن چشم سیاه تو آفت دل و دین است
4 مست و خراب از خیال گوشه چشمت هر طرفی صدهزار گوشه نشین است
1 جز وصل رخت چاره درد دل ما نیست این حال که را باشد و این درد که را نیست
2 تا در نظرم نقش خیال تو درآمد در خانه چشمم به جز از نور خدا نیست
3 تا ره به شب قدر سر زلف تو بردم عهدم به جز از روی تو، ای بدر دجا نیست
4 ای کرده غمت در حرم تنگ دلم جا بیرون ز تو منزل نه و خالی ز تو جا نیست
1 دست قدرت بر عذارت خال مشکین تا نهاد جان فتاد از غم بر آتش، دل بر آن سودا نهاد
2 تا که ترک سر نگویی، دعوی عشقش مگو زان که با سودای سر، در عشق نتوان پا نهاد
3 دل ز زلفش برگرفتم تا نهم جای دگر جان ز من بستد روانش باز برد آنجا نهاد
4 هر زمان در کشور دل غارت عقل است و دین لشکر عشق رخش تا دست بر یغما نهاد
1 مشرک بی دیده کی احوال ما داند که چیست مرد حق بین معنی سر خدا داند که چیست
2 گمرهی کز خط وجه دوست، روی حق ندید شرح بیست و هشت و سی و دو کجا داند که چیست
3 همچو ما سبع المثانی از کتاب روی یار هر که خواند معنی این آیه ها داند که چیست
4 هر که از شق القمر پی بر صراط الله نبرد سوی خط کی ره برد یا استوا داند که چیست
1 تقلید روان از ره توحید بعیدند زان است که هرگز به حقیقت نرسیدند
2 ره در حرم کعبه مقصود نبردند هرچند در این بادیه هر سوی دویدند
3 در گفت و شنیدند و طلبکار همه عمر وین طرفه که همواره در این گفت و شنیدند
4 آن شاهد گلچهره ز رخ پرده برانداخت وین کوردلان رنگی از آن چهره ندیدند
1 بر دلم هردم جفای بیوفایی میرسد وه که بر جان من از هر سو بلایی میرسد
2 روزگاری شد که در وادی حیرت ماندهام نه رهی پیدا شد و نه رهنمایی میرسد
3 قصد جان دارد فراق و وعده دیدار او درد، راحت گشت ما را تا دوایی میرسد
4 از هوای خاک کوی توست در اشک ما عاقبت از پاکی گوهر به جایی میرسد