1 چشم تو فتنه ای است که عالم خراب اوست مستی دیر و باده ز جام شراب اوست
2 رویت که صبح صادق شهر وجود ماست از هر طرف که می نگرم فتح باب اوست
3 معنی اوست هرچه دل اندیشه می کند جان دو کون صورت لب لباب اوست
4 تا آتش شراب علم زد ز لعل یار دلهای دلبران دو عالم کباب اوست
1 دل از عشق پریرویان دل من برنمیگیرد مده پند من ای ناصح که با من درنمیگیرد
2 حدیث توبه و تقوی مکن پیش من ای واعظ که با من هرچه میگویی به جز ساغر نمیگیرد
3 خیال دست رنگینش حمایل کردهام زان رو که در خاطر مرا نقشی از این خوشتر نمیگیرد
4 به خورشید رخش زان رو تفأل میکند جانم به خورشید رخش زان رو تفأل میکند جانم
1 از تو خوبی طمع مهر و وفا نتوان کرد گله با وصل گل از خار جفا نتوان کرد
2 کرده ام قیمت یک موی تو را هر دو جهان گرچه او را به چنان تحفه بها نتوان کرد
3 عمر چون باد هوا می گذرد حاضر باش کاعتماد این همه بر باد هوا نتوان کرد
4 عاشقان را به جفا خواه بکش خواه ببخش حاکمی، هرچه کنی چون و چرا نتوان کرد
1 دلم ز مهر تو آن دم چو صبح دم می زد که آفتاب رخت در قدم علم می زد
2 ز جام عشق تو بودم خراب و مست آنروز که نقش بند قضا، رسم جام جم می زد
3 به بوی زلف تو آشفته آن زمان بودم که منشی کن از آن کاف و نون به هم می زد
4 نبود خانه چشمم هنوز بر بنیاد که عشق روی تو بر جان در حرم می زد
1 بهار آمد بهار آمد بهارِ سبزپوش آمد رها کن فکر خام ای دل که می در خُم به جوش آمد
2 لب ساقی و جام مل، میان باغ و فصل گل غنیمت دان که از غیبم سحرگاه این به گوش آمد
3 که: صوفی گر می صافی نمینوشد مکن عیبش حیات تازه را محرم فقیه دُردنوش آمد
4 دلا دریوزه همت ز باب میفروشان کن که بوی نفحه عیسی ز پیر میفروش آمد
1 ماه نو چون دیدم ابروی توام آمد به یاد چون نظر کردم به گل، روی توام آمد به یاد
2 طره مشکین شبی دیدم مسلسل بر قمر سنبل زلفین هندوی توام آمد به یاد
3 معجزات انبیا میخواند ارباب معین سحر چشم مست جادوی توام آمد به یاد
4 از شب قدر آیتی تفسیر میکرد آفتاب قصه سودای گیسوی توام آمد به یاد
1 مطلع انوار زلفت مسکن جان و دل است «رب انزلنی » بیان آن مبارک منزل است
2 گرچه دل در زلف خوبان بستن از دیوانگی است عاشقی کو دل در آن زنجیر بندد عاقل است
3 عقد گیسویت به آسانی نگردد حل از آنک معنی ای محکم دقیق و عقده ای بس مشکل است
4 صورت حق آن که می گوید که روی خوب نیست چشم حق بین نیست او را، دعوی او باطل است
1 ای شمع فلک پرتوی از روی چو ماهت وی ظلمت شب شمه ای از زلف سیاهت
2 صد سینه به سودای تو خون شد چو زلیخا صد یوسف صدیق فرو رفته به چاهت
3 تا خاک کف پای تو در دیده کشد مهر افتاده به پیشانی و رو بر سر راهت
4 بی جرم و گناه ار بکشی خلق جهان را ای لطف الهی نبود هیچ گناهت
1 ز بند زلف تو جان مرا نجات مباد دل مرا نفسی بی رخت حیات مباد
2 ز عشق، آن که ندارد حیات لم یزلی نصیب او بجز از مردن و ممات مباد
3 دلی که عابد بیت الحرام روی تو نیست عبادتش بجز از سؤ و سیئات مباد
4 دوای درد دل خود به درد اگر نکنی دلا به درد دلی چون رسی دوات مباد
1 ای که بردی تو به خوبی گرو از حور بهشت مصحف روی تو را خامه تقدیر نوشت
2 آیتی از ورق حسن تو هر کس که بخواند سر توحید عیان گشتش و تقلید بهشت
3 در ازل حق به چهل صبح به مهرت ای جان گل ما را همه در مهر و محبت بسرشت
4 اهل تحقیق چو در صنع خدا می نگرند هرچه بینند به نظرشان همه خوب است نه زشت