1 مرغ عرشیم و قاف خانه ماست کن فکان فرش آشیانه ماست
2 جعد مشکین و زلف وجه الله دام دل عین و خال دانه ماست
3 ای فسوسی دم از فکوک مزن ذات حق فارغ از فسانه ماست
4 زان حرام است با تو می خوردن کاین شراب از شرابخانه ماست
1 تشبیه رویت آن که به گل یاسمن کند چشم از رخت بگو به گل و یاسمن کند
2 باد از وصال قد تو محروم و بی نصیب آن دل که میل طوبی و سرو چمن کند
3 باشد قبول، طاعت بی نفع بت پرست گر سجده پیش قبله رویت چو من کند
4 بر زلف عنبرین تو چون بگذرد صبا عالم پر از شمامه مشک ختن کند
1 آرزومندی و درد هجر یار از حد گذشت در غمش صبر دل امیدوار از حد گذشت
2 گرچه دلشادم به امید شب وصلت، ولی محنت هجران و جور روزگار از حد گذشت
3 گرچه بر راه خیالش دیده می دارم نگاه انتظار وصل روی آن نگار از حد گذشت
4 روی بنمای ای گل خندان که بی وصل رخت بر دل مجروح بلبل زخم خار از حد گذشت
1 سی و دو خط رخت گنج ترا افتتاح ظلمت زلف تو شب، نور جمالت صباح
2 جان و جهان می دهم وصل ترا می خرم بین که چه بیع و شری دید ضمیرم صلاح
3 راحت روحانیان از دم روح تو شد یافت بقا آنکه یافت از در وصلت رواح
4 راح و رحیق غمت کرد جهان را غریق بی خبران را نصیب نیست ازین روح و راح
1 مشتاق گل از سرزنش خار نترسد جویان رخ یار ز اغیار نترسد
2 عیار دلاور که کند ترک سر خویش از خنجر خونریز و سر دار نترسد
3 آن کس که چو منصور زند لاف اناالحق از طعنه نامحرم اسرار نترسد
4 ای طالب گنج و گهر از مار میندیش گنج و گهر آن برد که از مار نترسد
1 عابدان حق سجود قبله رویت کنند عارفان حق از آن طوف سر کویت کنند
2 عاشقان رو به راه آورده مفرد لباس ابتدای طوف حج از مشعر مویت کنند
3 روزه داران طریقت از برای روز عید غره ماه از هلال نون ابرویت کنند
4 لیلة القدری که پیش حق به است از الف ماه اهل دل تعبیر آن زلفین هندویت کنند
1 خاک باد آن سر که در وی سر سودای تو نیست دور باد از شادی، آن کو یار غمهای تو نیست
2 سرو در بالا کمال راستی دارد ولی در کمال حسن و زیبایی چو بالای تو نیست
3 گرچه خورشید اقتباس از شمع رویت می کند روشن و تابان چو نور صبح سیمای تو نیست
4 لا نظیری در جهان حسن و لطف و دلبری سر برآر از جیب یکتایی که همتای تو نیست
1 روح القدس از کوی خرابات برآمد مشتاق تجلی به مناجات برآمد
2 خورشید یقین از افق غیب عیان شد انوار حق از مطلع ذرات برآمد
3 سلطان ابد سنجق منصور برافراخت «الحق أنا» از ارض و سماوات برآمد
4 ای مصحف حق روی تو آن آیت نور است از سی و دو حرفش علم ذات برآمد
1 عشاق، هوای رخ زیبای تو دارند زانروی چو منصور همه بر سر دارند
2 رحم آر به جان و دل این قوم که در عشق مجروح و دل آزرده و بیمار و نزارند
3 هیچ است جهان در نظر همت ایشان غیر از تو کسی در دو جهان هیچ ندارند
4 با یاد تو شب تا به سحر با دل پرسوز فریاد ز جان هر نفس از عشق برآرند
1 دردمندان تو اندیشه درمان نکنند مستمندان غمت فکر سر و جان نکنند
2 زمره ای را که بود خاک درت آب حیات چون سکندر طلب چشمه حیوان نکنند
3 پیش چشم تو بمیرم که غرامت باشد جان اگر صرف چنین گوشه نشینان نکنند
4 سفر کعبه کویت چو کنند اهل صفا حذر از بادیه و خار مغیلان نکنند