منم آن مجمع البحرین از عمادالدین نسیمی غزل 36
1. منم آن مجمع البحرین که پر لؤلؤی مرجان است
که دایم در خیال من لب و دندان جانان است
1. منم آن مجمع البحرین که پر لؤلؤی مرجان است
که دایم در خیال من لب و دندان جانان است
1. بخت ابد یار آن که با تو قرین است
با تو نشستن به از بهشت برین است
1. عرش رحمان است رویش، علم الاسما گواست
اعتقاد اهل حق این است و قول مصطفی است
1. چشم بیمار تو تا مست و خراب افتاده است
در سر من هوس جام و شراب افتاده است
1. ساقی سیمین برم جام شراب آورده است
آب گلگون، چهره آتش نقاب آورده است
1. مسجد و میکده و کعبه و بتخانه یکی است
ای غلط کرده ره کوچه ما! خانه یکی است
1. تعالی الله از این صورت که عین ذات پرمعنی است
دل محروم از این صورت دو چشم جان پرتابی ست
1. آن که بر لوح رخت خط الهی دانست
بنده عشق الهی شد و شاهی دانست
1. چشم تو فتنه ای است که عالم خراب اوست
مستی دیر و باده ز جام شراب اوست
1. ای دل! بلا بکش چو دلت مبتلای اوست
خوشنود شو بدانچه مراد و رضای اوست
1. مطلع نور تجلی آفتاب روی اوست
لیلة القدری که می گویند هست آن موی اوست
1. بیار باد صبا شمه ای ز طره دوست
که آفتاب جهانتاب زیر سایه اوست