1 ساقیا آمد به جوش از شوق لعلت جان ما خضر مایی، می بیار از چشمه حیوان ما
2 با لب لعلت به جان بستیم پیمان در ازل تا ابد پیمانه لعل تو و پیمان ما
3 درد بی درمان ما را چاره جز وصل تو نیست ای وصالت چاره ساز درد بی درمان ما
4 عاشقان را در دو عالم جان جانان خود تویی کی بود غیر از تو جانی ای دل و جانان ما
1 گفتمش زلف تو مأوایی خوش است گفت خوبان را همه جایی خوش است
2 گفتمش همتا ندارد قامتت گفت چشمم نیز همتایی خوش است
3 گفتمش دور خوش است ایام عمر گفت آن با روی زیبایی خوش است
4 گفتمش در بند بالای توام گفت از این مگذر که بالایی خوش است
1 ای صفات تو عین موجودات ذات پاک تو مظهر ذرات
2 عین هر نیستی ز هستی تو در همه نفی گشته است اثبات
3 در جمیع فنا تویی باقی از حیات تو بوده جمله ممات
4 روز و شب از برات می میرم کی نویسی به گنج وصل برات؟
1 امشب از روی تو مجلس را ضیایی دیگر است دیدهها را نور و دلها را صفایی دیگر است
2 شرمم از روی تو میآید بشر گفتن تو را جز خدا کفر است اگر گویم خدایی دیگر است
3 تا نهادیم از سر دریوزه در کویت قدم هر زمان از فضل حق ما را عطایی دیگر است
4 گرچه هست آب و هوای روضه رضوان لطیف جنتآباد سر کوی تو جایی دیگر است
1 زلف تو شب قدر من و روی تو عید است وز زلف تو اندیشه ادراک بعید است
2 ابروی تو هریک مه عید است از آنرو در عالم از ابروی تو پیوسته دو عید است
3 تا روی تو را دیده ام ای ماه دل افروز روزم همه چون طالع و بخت تو سعید است
4 هرگز نفسی در دو جهان شاد مبادا آن دل که ز درد تو به درمان نرسیده است
1 صبح از افق بنمود رخ، در گردش آور جام را وز سر خیال غم ببر، این رند دُردآشام را
2 ای صوفی خلوتنشین بستان ز رندان کاسهای تا کی پزی در دیگ سر، ماخولیای خام را؟
3 ایام را ضایع مکن، امروز را فرصت شمار بیدادی دوران ببین، دادی بده ایام را
4 ای چرخ زرگر! خاک من زرساز تا جامی شود باشد که بستاند لبم زان لعل شیرینکام را
1 من سر شادی ندارم با غم یارم خوش است من مسیحا مذهبم با دیر و خمارم خوش است
2 مستم از جام اناالحق، جای من گو دار باش دولت منصور دارم، بر سر دارم خوش است
3 نیستم چون اهل دنیا، طالب دیدار و گنج چون فقیر محتشم بی گنج و دینارم خوش است
4 چون دم روح القدس در جان بیمار من است با وصال آن طبیب این جان بیمارم خوش است
1 ای رموز لوح رویت عنده امالکتاب کرده طی پیش جمالت نامه حسن آفتاب
2 سوره سبع المثانی آفتاب روی توست اهل دل را از رخت روشن چو ماه است این حساب
3 باز یابد هر که خواند از رخت سی و دو خط سر و انشق القمر با معنی ام الکتاب
4 تا به رویت گفته ام «وجهت وجهی » چون خلیل آتش نمرود بر من گشته ریحان و گلاب
1 ای چون فلک از عشق تو سرگشته سر ما سودای تو زد آتش غم در جگر ما
2 بودیم هوادار تو پیوسته و باشیم تا هست نشان تو و باشد اثر ما
3 بشنو که چه فریاد و فغان در ملکوت است از یارب هر شام و دعای سحر ما
4 ما زنده به عشق تو از آنیم که نگذاشت مهر تو که یک ذره بماند اثر ما
1 تا هوای طوبی قد تو دارد جان ما هست منزل آیت «طوبی لهم » در شأن ما
2 قبله و ایمان عاشق نیست الا روی دوست تا که هست و بود و باشد قبله و ایمان ما
3 در ازل چون با تو پیمان محبت بسته ایم هست چون حسن تو باقی تا ابد پیمان ما
4 بر سر زلف تو خواهد رفت باز این دین و دل این دل آشفته حال و جان سرگردان ما