1 اگرچه چشمه نوش تو دارد آب حیات دلیل ما خط سبز تو است در ظلمات
2 به چشم مست تو دیدم یقین و دانستم که هست حسن تو را بر کمال جمله صفات
3 اگر نه روی تو بودی بیان صورت حق چگونه روی نمودی به ما تجلی ذات
4 جهان حسن قدیم است و عشق لم یزلی مدینه ای که مصون است و ایمن از نکبات
1 مرا در آتش غم، عشقت آن زمان انداخت که عشق روی تو آشوب در جهان انداخت
2 به تیر غمزه چو چشمت مرا بزد گفتم که مشتری نظری بر من از کمان انداخت
3 چو زلف اگرچه بر آتش مرا رخت بنشاند لبت مرا چو سخن در همه زبان انداخت
4 سحر ز دامن زلفت هوا غبار گرفت نسیم صبح در آفاق بوی جان انداخت
1 هیچ میدانی که عالم از کجاست؟ یا ظهور نقش آدم از کجاست؟
2 یا حروف اسم اعظم در عدد چند باشد یا خود اعظم از کجاست؟
3 گنج دانش را طلسم محکم است این طلسم گنج محکم از کجاست؟
4 آن دمی کز وی مسیحا مرده را زنده گردانید آن دم از کجاست؟
1 عشق تو گرفتار تو داند که چه درد است جانی که ندارد سر این درد، نه مرد است
2 آن دل که نکرد از دو جهان درد تو حاصل حاصل ز حیات آنچه مراد است نکرده است
3 بی درد طلب حلقه صفت بر در مقصود سر کوفتن مدعیان آهن سرد است
4 از عمر گرامی چه تمتع بود آن را کز نخل محبت رطب عشق نخورده است
1 زلف تو شب قدر من و روی تو عید است وز زلف تو اندیشه ادراک بعید است
2 ابروی تو هریک مه عید است از آنرو در عالم از ابروی تو پیوسته دو عید است
3 تا روی تو را دیده ام ای ماه دل افروز روزم همه چون طالع و بخت تو سعید است
4 هرگز نفسی در دو جهان شاد مبادا آن دل که ز درد تو به درمان نرسیده است
1 سالک عشق تو هر دم به جهان دگر است هر نفس طالب وصلت به مکان دگر است
2 گرچه وصف تو کنند اهل تفاسیر و کلام مصحف روی تو را شرح و بیان دگر است
3 حرف ما ابجد عشق است چه داند نحوی منطق الطیر اولوالفضل زبان دگر است
4 عاشقان را رخ زرد ار چه دلیل است به حق بر رخ اهل دل از عشق نشان دگر است
1 امشب از روی تو مجلس را ضیایی دیگر است دیدهها را نور و دلها را صفایی دیگر است
2 شرمم از روی تو میآید بشر گفتن تو را جز خدا کفر است اگر گویم خدایی دیگر است
3 تا نهادیم از سر دریوزه در کویت قدم هر زمان از فضل حق ما را عطایی دیگر است
4 گرچه هست آب و هوای روضه رضوان لطیف جنتآباد سر کوی تو جایی دیگر است
1 من سر شادی ندارم با غم یارم خوش است من مسیحا مذهبم با دیر و خمارم خوش است
2 مستم از جام اناالحق، جای من گو دار باش دولت منصور دارم، بر سر دارم خوش است
3 نیستم چون اهل دنیا، طالب دیدار و گنج چون فقیر محتشم بی گنج و دینارم خوش است
4 چون دم روح القدس در جان بیمار من است با وصال آن طبیب این جان بیمارم خوش است
1 گفتمش زلف تو مأوایی خوش است گفت خوبان را همه جایی خوش است
2 گفتمش همتا ندارد قامتت گفت چشمم نیز همتایی خوش است
3 گفتمش دور خوش است ایام عمر گفت آن با روی زیبایی خوش است
4 گفتمش در بند بالای توام گفت از این مگذر که بالایی خوش است
1 ای که از فکر تو پیوسته سرم در پیش است دل من بی لب لعل نمکینت ریش است
2 گر کنم روز و شب اندیشه وصلت چه عجب عاشق غمزده پیوسته محال اندیش است
3 جور خوبان ز وفا گرچه بود بیش، ولی ای وفا اندک من! جور تو بیش از بیش است
4 دل من وصل تو مشکل به کف آرد زانرو کاحتشام تو نه مقدار من درویش است