1 ای دل ار پخته عشقی، طمع خام مکن همدم باده شو و جز هوس جام مکن
2 از ره خویش پرستی قدمی بیرون نه قطع این منزل و ره جز به چنین گام مکن
3 منزل اهل یقین کوی حبیب است، ای دل! تا به منزل نرسی یک نفس آرام مکن
4 از ریا پاک شو ای زاهد آلودهلباس شبهه و وسوسه را زهد و وَرَع نام مکن
1 روشن است این و راست میگوید آن که «مه روی ماست» میگوید
2 سرو را، یار، «اگر نه عاشق ماست پای در گل چراست؟» میگوید
3 سنبلش گفت «ملک حسن مراست» کج نشسته است و راست میگوید
4 گفتم ای دل ز عشق یکتا شو «سر زلفش دوتاست» میگوید
1 به کوی یار میباید به چشم خونفشان رفتن که دست خشک نتوان جانب آن آستان رفتن
2 نشان عشق اگر داری به راه عاشقی میرو که این ره بس خطرناک است نتوان بینشان رفتن
3 دلا رفتی ز شام زلف سوی ماه رخسارش همین باشد ره یکماهه را شب در میان رفتن
4 به کویش میروم چون سبز شد خط گرد رخسارش برآمد سبزهها، خواهم به گشت بوستان رفتن
1 به جان وصل تو میخواهم ولیکن برنمیآید به دست عاشق این دولت به جان و سر نمیآید
2 سر زلفش رها کردن، به جان، نتوان ز دست ای دل که عمری کان ز کف بیرون رود دیگر نمیآید
3 دلم چون با سر زلفش کند عزم سفر با او به منزل جز مَهِ رویش کسی رهبر نمیآید
4 به خوبی میکند دعوی که با رویش برآید مَهْ (چو رویش دید میداند که با او برنمیآید)
1 چشم ما بینا به حق شد، ما به حق بینا شدیم صورت خود یافتیم آیینه اشیا شدیم
2 تا شدیم از نکته چون عیسی و موسی باخبر نوح را کشتی و اهل شرک را دریا شدیم
3 چون کمال معرفت گشتیم از فضل اله عالم تعلیم علم علم الاسما شدیم
4 در محیط قل هوالله احد گشتیم غرق لاجرم در ملک وحدت واحد و یکتا شدیم
1 خرامان میرود دلبر به بستان وقت گل گل گل به رخ گل گل به لب مل مل به قد چون سرو سنبل بل
2 سمن داری تو در بر بر به شوخی راست چون عرعر دلت چون سنگ مرمر مر زبانت راست چون بلبل
3 به سنگینی چو که که که، به چستی باد صرصر صر درآمد در چمن چم چم چمن پر شد ز غلغل غل
4 عرق بر عارضش نم نم ز مدحش دم به دم دم دم کمندش برده خم خم خم سمندش همچو دلدل دل
1 صلاح از ما مجو زاهد که ما رندیم و قلاشیم گهی دُردیکش میخانه گه سرخیل اوباشیم
2 سر ما چون صراحی کی فرود آید به هر جامی سبوها پُر کن ای ساقی! که ما رندان از این باشیم
3 زدم از دیده آب و از مژه جاروب راهش را در این درگه ندانم گاه سقا گاه فراشیم
4 همه در جستوجوی صورت و ما در پی معنی همه در گفتوگوی نقش و ما حیران نقاشیم
1 بیا که بی تو مرا این جهان نمی باید بجز وصال تو ما را جنان نمی باید
2 زمانه ملک سلیمانم ار دهد بی تو نخواهم آن که مرا بی تو آن نمی باید
3 بیا که بی تو گدایان کوی عشقت را سریر سلطنت جاودان نمی باید
4 بجز هوای سر کویت ای شه خوبان! کنار سبزه و آب روان نمی باید
1 بیا ای گنج بی پایان، چو خود ما را توانگر کن مس بی قیمت ما را به اکسیر نظر زر کن
2 تو بحر گوهر و کانی، تو عین آب حیوانی وجود خاکی ما را حیاتی بخش و گوهر کن
3 لب لعل تو چون دارد به جانبخشی ید بیضا چو عیسی دعوت احیا به لعل روحپرور کن
4 به عالم، صبحدم، بویی ز گیسویت روان گردان مشام قدسیان مشکین، جهان را پر ز عنبر کن
1 شد ملول از خرقه ازرق دل من، چون کنم؟ ساقیا جامی بده تا خرقه را گلگون کنم
2 کو لبالب ساغری بر یاد چشم مست دوست تا خمار خودپرستی را ز سر بیرون کنم
3 ای صبا زنجیر جعد طره لیلی کجاست؟ تا علاج این دل بیچاره مجنون کنم
4 دوش چشمم با خیالش گفت بگذر بر سرم گفت بی کشتی گذر چون بر سر جیحون کنم