1 شق شد سماوات دخان از وجه خوب دلبران اینک دلیل روز حشر آمد برای بندگان
2 شق القمر هم ناظران آمد دلیل دیگرش سنت خلیل الله کرد احمد به روی خود عیان
3 (بشکافت صدر خویش را، کردند اخوان رسول آمد چو در نطق خدا شرق و زمین دیگر نشان)
4 (چون نام خود چاره گری آورد از چار آسمان تا دین تمام آید بدو وعده چو بوده است از زمان)
1 این چه چشم است این چه ابرو این چه زلف است این چه خال؟ در مقام خویش هر یک دلبری صاحب کمال
2 عاشق بالای دلجوی تو شد سرو چمن انبت الله ای نگار، این است حد اعتدال
3 واله و حیران شود صورتگر چینی اگر صورت پاکیزه چون روی تو آرد در خیال
4 بر جمالت مست و حیرانم، ندانم چون کنم شرح آن شکل و شمایل، وصف آن حسن و جمال
1 با بخت سعد یارم چون هست یار با من شادی چو آن من شد، غم را چه کار با من؟
2 پیرامن دل من غم را چه زهره گشتن چندان که همنشین است آن غمگسار با من
3 منصوروار گشتم مستغرق اناالحق ای مدعی رها کن آن گیر و دار با من
4 گر دشمن سبکسر نازد به سیف و خنجر زانم چه باک؟ چون هست آن ذوالفقار با من
1 من ز عشق یار نتوانم به جان بازآمدن زانکه هست آیین من در عشق جانباز آمدن
2 تا بسوزم ز آتش عشق رخش پروانه وار گرد شمع روی او خواهم به پرواز آمدن
3 هر که را در عشق جانان ناله دلسوز نیست کی تواند با نوای عشق دمساز آمدن
4 جان بباید داد در عشق غمش تا چون صبا با سر زلفش توانی محرم راز آمدن
1 شرح غم دل ما با یار ما که گوید؟ گر محرمی نباشد جان غصه با که گوید؟
2 جان با خیال لعلش گوید غم دل، آری با غنچه حال بلبل غیر از صبا که گوید؟
3 غلتان اگر نه هردم اشکم رود به کویش سرو روان ما را از ما دعا که گوید؟
4 زاهد ز روی نیکو گوید نظر بپوشان در دین حق پرستان این را روا که گوید؟
1 قصد زلف یار داری در سر ای دل هی مکن مرد این سودا نه ای با دلبر ای دل هی مکن
2 دولت بوسیدن پایش تمنا می کنی زین هوس تا سر نبازی بگذر ای دل هی مکن
3 عقل می گوید: غم ناموس خور، بگذر ز عشق عاشقی را نیست اینها در خور ای دل هی مکن
4 گرچه برد آزار و جور از حد رقیب سنگدل چون توان کردن جدایی زین در ای دل هی مکن
1 ساقی سیمین برآمد باده میباید کشید حرف رندی بر سر سجاده میباید کشید
2 روی ننماید، چو بر آیینه باشد نقش زنگ صورت آیینه دل، ساده میباید کشید
3 ناز ابروی کماندارش به جان و دل بکش کاین کمان را عاشق افتاده میباید کشید
4 بر سرم روزی وصالش گفت خواهم پا نهاد منت پایش به جان ننهاده میباید کشید
1 کشته عشق ترا گر خونبها خواهد رسید دم از این معنی زدن اول مرا خواهد رسید
2 دوش بر بوی تو دادم هر نفس جانی به باد گر ز من باور نمیداری صبا خواهد رسید
3 روی تو چون دید چشمم خون فشاند دم به دم تا به رویم دیگر از دیده چهها خواهد رسید
4 می گذشت از عرش هر شب ناله ام لیکن ز درد گر رسد تا «سدره » امشب «منتهی » خواهد رسید
1 ای دهانت پسته خندان من خاک پایت چشمه حیوان من
2 زلف و رخسار تو، ای خورشید حسن! لیلة القدر و مه تابان من
3 جان شیرینم فدای لعل تو کو بسی شیرین تر است از جان من
4 در بهشت جاودانم تا که هست روضه کویت سرابستان من
1 ای باغ جنت از گل روی تو آیتی وصف کمال حسن تو ما لا نهایتی
2 آب حیات از لب لعل تو جرعه ای پیش لب تو قصه شیرین حکایتی
3 در هر نظر ز نقش خیال تو صورتی در هر دلی ز مهر جمالت سرایتی
4 هر درد و هر غم از تو دوایی و شربتی هر جور و هر جفا ز تو فضل و عنایتی