1 رق منشور است انسان، رق نگر چشم جان بگشای و روی حق نگر
2 سوره واللیل زلفش را بخوان وز رخ همچون مهش «وانشق » نگر
3 ما جوالق پوش عشقیم ای پسر این قلندر بین و این جولق نگر
4 ای مقید کرده در سجین کتاب معجز این آیت مطلق نگر
1 میکشد دل یک طرف خط تو کاکل یک طرف خال مشکین یک طرف زلف چو سنبل یک طرف
2 بر امید آن که باز آیی تو ای گل! در چمن چشم بر ره مانده نرگس یک طرف گل یک طرف
3 هر سحرگه راست کی خسبند مرغان در چمن ناله من یک طرف، افغان بلبل یک طرف
4 تا جدا افتاده ام از روی ماهت ای حبیب! من فتادم یک طرف صبر و تحمل یک طرف
1 بر سر کوی تو دارم سر سربازی باز صید شد مرغ ظفر، چون نکند بازی باز؟
2 سیر شد خاطرم از گوشه نشینی، دارم همچو چشم خوش تو خانه براندازی باز
3 می دهد جان به هوای سر زلف تو نسیم با من او را ز کجا شد سر انبازی باز
4 در سراپای تو، ای سرو روان می بینم که همه حسن و همه لطف و همه نازی باز
1 من آن گنجم که در باطن هزاران گنج زر دارم من آن بحرم که در دامن به دریاها گهر دارم
2 من آن معشوق پنهانم که سرگردان عشق خود چو چشم دلبران عاشق بسی صاحب نظر دارم
3 من آن چرخ پرانوارم در اقلیم الوهیت که در هر خانه برجی هزاران ماه و خور دارم
4 من آن عنقای لاهوتم در این تنگآشیان تن که ملک اسفل و اعلی همه در زیر پر دارم
1 ح ا ج یا خدای جهان! تو مکانی و نیست بی تو مکان
2 در رخت دیده ایم فضل خدا بارک الله خدای هر دو جهان
3 چون عیان در رخ تو می بینم هشت در از بهشت جاویدان
4 سر سبع المثانی ای طالب! از خطوطات وجه خود برخوان
1 لوح محفوظ است رویش زلف و خال و خط کلام با تو گفتم معنی علم لدنی والسلام
2 قبله جان روی او دان در دو عالم تا ابد گر به رب کعبه ایمان داری و بیت الحرام
3 گرد رخسار و دو زلف عنبرین می کن طواف تا شوی حاجی و گردی در مسلمانی تمام
4 مظهر ذات خدا دان آن رخ چون ماه را گر ز ابراری که جای اهل فضل است این مقام
1 آمد از کتم عدم این نطفه در ملک وجود در لباس آدم آمد کرد خود را خود سجود
2 صورتی بر زد ز باد و خاک بر آتش قرار چون ندید آن دیو ناری زان نکرد او را سجود
3 طالبا! آن «رق منشوری » وجه آدم است سوره اسما بخوان از سوره و آیات هود
4 یافته حرف و حروف تلک آیات الکتاب ماه روی یوسفی دل از زلیخا می ربود
1 من گنج لامکانم اندر مکان نگنجم برتر ز جسم و جانم در جسم و جان نگنجم
2 عقل و خیال انسان ره سوی من نیارد در وهم از آن نیایم در فهم از آن نگنجم
3 من بحر بی کرانم حد و جهت ندارم من سیل بس شگرفم در ناودان نگنجم
4 من نقش کایناتم من عالم صفاتم من آفتاب ذاتم در آسمان نگنجم
1 ای ز رخسارت الی الرحمن ذوالعرش السبیل ان حیا فی هواها کل من کان القتیل
2 آن که چون موسی نبرد از نار وجهت ره به حق همچو فرعونش نماید در نظر خون آب نیل
3 طالب حق کی شدی واصل به ذات لم یزل خط وجهت گر نبودی طالب حق را دلیل
4 آن که کسب علم «فضل » ز ابجد رویت نکرد روزگار عمر در تعطیل گم کرد آن عطیل
1 گفته بودی با تو کار من به سر خواهد شدن کار سر سهل است اگر کارم به سر خواهد شدن
2 ترک جان مشکل نباشد در ره عشقت مرا کام دل حاصل به جان، ای جان اگر خواهد شدن
3 هر که را جان در سر زلف تو کردن کار شد نیست امکان کز پی کار دگر خواهد شدن
4 رشته جان مرا زلف تو چندان تاب داد کز غم رویت شبی چون شمع بر خواهد شدن