طالب یار، اول او را از عمادالدین نسیمی غزل 215
1. طالب یار، اول او را یار میباید شدن
بعد از آن با عشق او، در کار میباید شدن
...
1. طالب یار، اول او را یار میباید شدن
بعد از آن با عشق او، در کار میباید شدن
...
1. من ز عشق یار نتوانم به جان بازآمدن
زانکه هست آیین من در عشق جانباز آمدن
...
1. نه چرخ دیده نه سیاره از بدایت حسن
ملک صفت بشری چون تو در نهایت حسن
...
1. ساقی! نسیم وقت گل آمد شتاب کن
باب الفتوح میکده را فتح باب کن
...
1. گر طالب بقایی اول فنا طلب کن
واندر فنای مطلق عین بقا طلب کن
...
1. بیا ای گنج بی پایان، چو خود ما را توانگر کن
مس بی قیمت ما را به اکسیر نظر زر کن
...
1. ای دل ار پخته عشقی، طمع خام مکن
همدم باده شو و جز هوس جام مکن
...
1. قصد زلف یار داری در سر ای دل هی مکن
مرد این سودا نه ای با دلبر ای دل هی مکن
...
1. با بخت سعد یارم چون هست یار با من
شادی چو آن من شد، غم را چه کار با من؟
...
1. گل ز خجالت آب شد پیش رخ نگار من
سرخ برآمد از حیا لاله ز شرم یار من
...
1. گر شبی بازآید از در شمع جان افروز من
بر چراغ مهر و نور صبح خندد روز من
...
1. ای دهانت پسته خندان من
خاک پایت چشمه حیوان من
...