1 ای صورت جمالت بر لوح جان منقش هستم ز فکر زلفت آشفته و مشوش
2 تابنده همچو رویت، دلجوی همچو قدت ماهی که دید روشن؟ سروی که دید سرکش؟
3 گفتم ز چین زلفت دل را نگاه دارم ابروت گفت نی نی، کردی غلط به هر شش
4 کیش دلم ز چشمت ای ماه حاجب ابرو پر تیر غمزه بادت پیوسته همچو ترکش
1 رشته پرتاب جان تا چند سوزانم چو شمع ترسم از دل سر برآرد آتش جانم چو شمع
2 چند سوزم بی رخ یار ای صبا! تشریف ده تا به بوی زلف جانان جان برافشانم چو شمع
3 گرم درگیر ای دل! امشب یکزمان با سوز عشق تا من این پیراهن جان را بسوزانم چو شمع
4 از لب شیرین جانان بر کنار افتاده ام زان جهت پر گوهر اشک است دامانم چو شمع
1 شبی که ماه من از مطلع جمال برآید مه تمام ببینی که با کمال برآید
2 نهال سرو بلندت به روضه گر بخرامد درخت سدره و طوبی ز اعتدال برآید
3 نقاب سنبل مشکین ز برگ لاله برافکن میان باغ که تا گل ز انفعال برآید
4 به پیش روی تو مه گفت می روم که برآیم چو مهر، دارد اگر خاطر زوال، برآید
1 ای صبا هست رخ یار بغایت نازک لب فرو بند و نگهدار بغایت نازک
2 از من عاشق اگر زان که خیالت باشد باز پرس از گل رخسار بغایت نازک
3 آنگه آهسته بگو حال دلم با چشمش زان که باشد دل بیمار بغایت نازک
4 پیش چشم و لب او باش دهن بسته که هست قامتش فتنه و رفتار بغایت نازک
1 شبی چون شمع می خواهم که پیش یار بنشینم ولی آن روز دولت کو که با دلدار بنشینم
2 نشستن با می و ساقی چو در باغم میسر شد چرا در خلوت ای زاهد! چو بوتیمار بنشینم
3 نشستن با رقیبانش شب و روز از غمش ما را به بوی وصل گل تا کی چنین با خار بنشینم
4 لب جان پرور یارم دم روح القدس دارد کجا بگذارد انفاسش که من بیمار بنشینم
1 منم آن دو هفته ماهی که بر آسمان جانم منم آن خجسته مهری که بر اوج لامکانم
2 منم آن سپهر حشمت که برای کسب دولت نهد آفتاب گردون رخ و سر بر آستانم
3 منم آن امیر کشور که همیشه در دیارم قمر است شحنه شب زحل است سایه بانم
4 منم آن کلام صادق که بود ز ریب خالی منم آن کتاب ناطق که صفات خویش خوانم
1 من شاهباز زاده شاه شریعتم از بهر صید طایر قدس حقیقتم
2 طاووس باغ انسم و سیمرغ باغ قدس عنقای برج عزت و شاه شریعتم
3 لاهوتیم که هم بر ناسوت گشته ام تا جزء و کل شناسم و هم بعد و قربتم
4 آری ز ملک تا ملکوتم گذر بود جبروت منزلم شده لاهوت خلوتم
1 نظر برداشت از من تا حبیبم به جای وصل هجران شد نصیبم
2 مرا درد دل از درمان چو بگذشت قدم برداشت از بالین طبیبم
3 ز یاران عزیز و خویش و پیوند فتاده دور و مسکین و غریبم
4 شوم منصور چون عیسی اگر یار کند در عشق بردار و صلیبم
1 صورت رحمان من آن روی نکو دانسته ام چشمه حیوان ز آب روی او دانسته ام
2 گرچه با من باد صبح آن بوی جان پرور نگفت از کجا یا از که دارد من به بو دانسته ام
3 خاکروب کوی عشقم در حقیقت چون صبا تا ز فراش طریقت رفت و رو دانسته ام
4 دفتر طامات گو بر من مخوان زاهد که من گرچه رندم حاصل این گفت و گو دانسته ام
1 ای از لب تو تنگ شکر آمده به تنگ روی تو کرده لاله و گل را خجل به رنگ
2 ز ابروی گوشه گیر به زه کرده ای کمان بر جان عاشق از مژه کج کرده ای خدنگ
3 بخت منی و طالع من، چون کنی فرار عمر منی و دولت من، کی کنی درنگ
4 با سرو گفته بود صبا ذکر قامتت زان بر کنار جوی به یک پا بماند لنگ