گوهر گنج حقیقت به از عمادالدین نسیمی غزل 203
1. گوهر گنج حقیقت به حقیقت ماییم
نور ذات جبروتیم که در اشیاییم
1. گوهر گنج حقیقت به حقیقت ماییم
نور ذات جبروتیم که در اشیاییم
1. شق شد سماوات دخان از وجه خوب دلبران
اینک دلیل روز حشر آمد برای بندگان
1. ناوک غمزه هر دمم می زند از کمین کمان
زین دو بلا کجا روم کشت مرا همین همان
1. سر خدا که بود نهان در همه جهان
شد آشکار از کرم فضل (در) جهان
1. ح ا ج یا خدای جهان!
تو مکانی و نیست بی تو مکان
1. ای جمالت گشته پیدا در نهان خویشتن
وی رخت گردیده پیدا در عیان خویشتن
1. به کوی یار میباید به چشم خونفشان رفتن
که دست خشک نتوان جانب آن آستان رفتن
1. حدیث لعل تو نتوان بدین زبان گفتن
بدین زبان سخن جان نمی توان گفتن
1. تو رسم دلبری داری و دانی دلبری کردن
ولیکن من ز تو مشکل توانم دل بری کردن
1. بیار باده که عید است و روز می خوردن
چه خوش بود به می ناب روزه وا کردن
1. طالب توحید را باید قدم بر «لا» زدن
بعد از آن در عالم وحدت دم از الا زدن
1. گفته بودی با تو کار من به سر خواهد شدن
کار سر سهل است اگر کارم به سر خواهد شدن