من به توفیق خدا، ره از عمادالدین نسیمی غزل 179
1. من به توفیق خدا، ره به خدا یافته ام
عارف حق شده و ملک بقا یافته ام
...
1. من به توفیق خدا، ره به خدا یافته ام
عارف حق شده و ملک بقا یافته ام
...
1. تا منور شد ز خورشید رخ او دیدهام
در همه اشیا ظهور صورت او دیدهام
...
1. نظر برداشت از من تا حبیبم
به جای وصل هجران شد نصیبم
...
1. من شاهباز زاده شاه شریعتم
از بهر صید طایر قدس حقیقتم
...
1. من گنج لامکانم اندر مکان نگنجم
برتر ز جسم و جانم در جسم و جان نگنجم
...
1. به بوی زلف مشکینت گرفتار صبا بودم
چه دانستم من خاکی که عمری باد پیمودم
...
1. در خمارم ساقیا! جام جمی میبایدم
محرم همدم ندارم، همدمی میبایدم
...
1. من آن گنجم که در باطن هزاران گنج زر دارم
من آن بحرم که در دامن به دریاها گهر دارم
...
1. قسم به مهر جمالت که جز تو ماه ندارم
تو شاه حسنی و غیر از رخ تو شاه ندارم
...
1. ترک شراب کی کنم من که چو رند فاسقم؟
عار ز زهد اگر کنم فخر من است که عاشقم
...
1. هر آن نقشی که می بندی نگارا ناقش آنم
به هر اشیا که پیوندی درون جان او جانم
...
1. منم آن دو هفته ماهی که بر آسمان جانم
منم آن خجسته مهری که بر اوج لامکانم
...