کشته عشق ترا گر خونبها از عمادالدین نسیمی غزل 143
1. کشته عشق ترا گر خونبها خواهد رسید
دم از این معنی زدن اول مرا خواهد رسید
...
1. کشته عشق ترا گر خونبها خواهد رسید
دم از این معنی زدن اول مرا خواهد رسید
...
1. جان به لب تا نرسید از تو به کامی نرسید
تا نشد دل ز جفا خون به مقامی نرسید
...
1. ساقی سیمین برآمد باده میباید کشید
حرف رندی بر سر سجاده میباید کشید
...
1. شرح غم دل ما با یار ما که گوید؟
گر محرمی نباشد جان غصه با که گوید؟
...
1. روشن است این و راست میگوید
آن که «مه روی ماست» میگوید
...
1. کفر زلفت گر نهد بر سر مرا یکبار بار
نیست ایمانم اگر باشد مرا زان بار بار
...
1. مست جام حسن یارم وز دو چشمش پرخمار
ساقیا این مست را پیمانه دردی بیار
...
1. در خرابات عشق وقت سحر
راه بردم از آن که بد رهبر
...
1. دوش باز آمد به برج آن طالع ماهم دگر
دولتم شد یار و بخت سعد همراهم دگر
...
1. ای با دلم عشق تو را هر لحظه بازاری دگر
کار دلم شد عشق تو، چون کند کاری دگر
...
1. ای گل روی تو را حسن و بهایی دگر
زلف تو از هر گره نافه گشایی دگر
...
1. رق منشور است انسان، رق نگر
چشم جان بگشای و روی حق نگر
...