1 لوح محفوظ است پیشانی و قرآن روی دوست «کل شی ء هالک » لاریب اندر شأن اوست
2 چشمه حیوان کز او شد زنده جاوید خضر در بهشت روی او دیدم روان آن چارجوست
3 کی تواند یافت از ماهیت معنی خبر آن که در باغ جهان حیران و مست رنگ و بوست
4 چند باشی بسته ظن و بعید از معرفت؟ طالب مغزی شو آخر چند گردی گرد پوست؟
1 چشم بیمار تو تا مست و خراب افتاده است در سر من هوس جام و شراب افتاده است
2 تا حدیث لب میگون تو در شهر افتاد زاهد گوشه نشین با می ناب افتاده است
3 نظم دندان تو تا دیده ام ای پسته دهن! به خدا از نظرم در خوشاب افتاده است
4 در دل افتاد مرا آتش عشقت چون شمع رشته جانم از آن در تب و تاب افتاده است
1 ز تو چشم وفا داریم و هیهات این کجا باشد تمنای محال است این که خوبان را وفا باشد
2 به شوخی دل ز ما بردی و روی از ما نهان کردی نباشد عیب، پرسیدن: ترا خانه کجا باشد
3 جهانی با خیالت عشق میبازند اگر روزی براندازی نقاب از روی الله تا چهها باشد
4 دلم گم گشت در پیچ سر زلف پریشانت نشانی ده که تا یابیم که این اقبال ما باشد
1 غرقه در دریای عشقش حال ما داند که چیست این سخن آسوده بر ساحل کجا داند که چیست
2 حال آن زلف پریشان بشنو از من مو به مو آن پریشانی گرفتار بلا داند که چیست
3 (عشق خوبان در دلم گنجی است ز اندازه برون گوهر آن گنج را، قیمت خدا داند که چیست)
4 ناتوان چشم یارم وز لبش دارم شفا آن چنان بیمار، قدر این شفا داند که چیست
1 دلدار ما به عهد محبت وفا نکرد دل برد و رفت و هیچ دگر یاد ما نکرد
2 می خواست تا که وعده بجای آورد ولی طالع مخالف آمد و بختم رها نکرد
3 چشمش به تیر غمزه مرا زد بلی بلی ترک است و هیچ یار من اصلش خطا نکرد
4 بوسی به جان ز لعل لبش خواستم نداد آن دلبر این مبایعه با ما چرا نکرد
1 آن آفتاب دولت بر چرخ ما برآمد وان زهره سعادت در چنگ ما درآمد
2 آیینه کرد ما را، در ما شد آشکارا آن گوهری کز اشیا چون چرخ بر سر آمد
3 عید است و عید قربان، رو در حرم کن ای جان کز سوی عرش رحمان الله اکبر آمد
4 ای مطرب خدایی! بی گفت وگو چرایی بنواز عود و نی را، کان سرو در برآمد
1 قمر از روی تو دارد خبری، می گویند هست خود، روی نکو چون قمری، می گویند
2 قصد زلف سیهت کار هواداران است که به هریک سر مو، ترک سری می گویند
3 سوره کوثر و نور است لب و رخسارت گرچه این را گل و آن را شکری می گویند
4 عزت و سلطنت و قدر و شرف بس که مرا بر سر کوی توام خاک دری می گویند
1 گر به می تشنه شود آن لب باریک مزاج نوش کن شربت ماء العنب از جام زجاج
2 ساقیا دردسری می دهدم رنج خمار باده پیما که به یک جرعه بسازیم علاج
3 بر بناگوش تو آن خال سیه دانی چیست؟ ز آبنوسی است یکی نقطه بر آن تخته عاج
4 به تو محتاجم و روزی ز غلامان می پرس صورت حال گدایان به سلطان محتاج
1 کیست که از ره کرم حاجت ما روا کند واقف حال ما شود، چاره کار ما کند
2 آن که دو عالم از پی اش غرقه بحر حیرتند جان به لب رسیده را با غمش آشنا کند
3 سر به وفا نهاده ام پیش سگان درگهش می کشم این جفا به سر، عمرم اگر وفا کند
4 نیستم آن که چون قلم سرکشم از خطت دمی بند ز بند من اگر تیغ اجل جدا کند
1 منم آن مجمع البحرین که پر لؤلؤی مرجان است که دایم در خیال من لب و دندان جانان است
2 بیا ای طالب معنی! کنون بشنو به گوش جان بیان از علم القرآن که الحق فضل رحمان است
3 «لباس سندس» حق را که آمد خلعت حوری تو از «مدهامتان» برخوان که بر رخ خط ریحان است
4 ز «عینان نضاختان» بنوش این شیر چون امی ز شرح سینه چون دیدی که جاری زان دو پستان است