ماه بدر از روی خورشیدم از عمادالدین نسیمی غزل 120
1. ماه بدر از روی خورشیدم حکایت میکند
وین سخن در جان اهل دل سرایت میکند
...
1. ماه بدر از روی خورشیدم حکایت میکند
وین سخن در جان اهل دل سرایت میکند
...
1. عقل را سودای گیسوی تو مجنون میکند
فکر آن زنجیر پر سودا عجب چون میکند
...
1. صاحب نظران قیمت سودای تو دانند
خورشیدپرستان سبق عشق تو خوانند
...
1. عارفان روی تو را نور یقین می خوانند
عروه موی تو را حبل متین می خوانند
...
1. آنجا که وصف سرو گل اندام ما کنند
جانها به جای جامه به بویش قبا کنند
...
1. عابدان حق سجود قبله رویت کنند
عارفان حق از آن طوف سر کویت کنند
...
1. سر چه باشد که نثار قدم یار کنند
یا دل و دین به چه ارزد که در این کار کنند
...
1. دردمندان تو اندیشه درمان نکنند
مستمندان غمت فکر سر و جان نکنند
...
1. صور دمم تا همه بی جان شوند
جان چو نماند سوی جانان شوند
...
1. حق بین نظری باید تا روی مرا بیند
چشمی که بود خودبین، کی روی خدا بیند
...
1. قمر از روی تو دارد خبری، می گویند
هست خود، روی نکو چون قمری، می گویند
...
1. قبله عشاق عارف صورت رحمان بود
جان و دل در عشق جانان باختن خوب آن بود
...