1 بالای هفت چرخ مدور دو گوهرند کز نور هر دو عالم و آدم منورند
2 اندر مشیمهٔ عدم از نطفهٔ وجود هر دو مصورند ولی نامصورند
3 محسوس نیستند و نگنجند در حواس نایند در نظر که نه مظلم نه انورند
4 پروردگان دایهٔ قدسند در قدم گوهرنیند اگرچه به اوصاف گوهرند
1 چند گردی گردم ای خیمهٔ بلند؟ چند تازی روز و شب همچون نوند؟
2 از پس خویشم کشیدی بر امید سالیان پنجاه و یا پنجاه و اند
3 مکر و ترفندت کنون از حد گذشت شرمدار اکنون، از این ترفند چند؟
4 مادر بسیار فرزندی ولیک خوار داریشان، همیشه کندمند
1 ای هفت مدبر که بر این پرده سرائید تا چند چو رفتید دگر باره برآئید؟
2 خوب است به دیدار شما عالم ازیرا حوران نکو طلعت پیروزه قبائید
3 سوی حکما قدر شما سخت بزرگ است زیرا که به حکمت سبب بودش مائید
4 از ما به شما شادتر از خلق که باشد؟ چون بودش ما را سبب و مایه شمائید
1 ای خواجه جهان حیل بسی داند وز غدر همی به جادوی ماند
2 گر تو به مثل به ابر بر باشی زانجات به حیلهها فرو خواند
3 تا هر چه بداد مر تو را، خوش خوش از تو به دروغ و مکر بستاند
4 خوبی و جوانی و توانائی زین شهره درخت تو بیوشاند
1 هوشیاران ز خواب بیدارند گر چه مستان خفته بسیارند
2 با خران گر به آبخور نشوند با دل پر خرد سزاوارند
3 هستشان آگهی که نه ز گزاف زیر این خیمه در گرفتارند
4 یار مستان بیهشاند از بیم گرچه باعقل و فضل وهش یارند
1 مرد چو با خویشتن شمار کند داند کاین چرخ می شکار کند
2 مار جهان را چو دید مرد به دل دست کجا در دهان مار کند؟
3 مرد خرد همچو خر ز بهر شکم پشت نباید که زیر بار کند
4 سفله جهان، بیوفاست ای بخرد با تو کجا بیوفا قرار کند؟
1 صبا باز با گل چه بازار دارد؟ که هموارش از خواب بیدار دارد
2 به رویش همی بر دمد مشک سارا مگر راه بر طبل عطار دارد
3 همی راز گویند تا روز هر شب ازیرا به بهمن گل آزار دارد
4 چو بیمارگون شد ز نم چشم نرگس مر او را همی لاله تیمار دارد
1 هر که جان خفته را از خواب جهل آوا کند خویشتن را گرچه دون است، ای پسر، والا کند
2 هر کسی کهش خار نادانی به دل در خست نیش گر بکوشد زود خار خویش را خرما کند
3 علم چون گرماست نادانی چو سرما از قیاس هر که از سرما گریزد قصد زی گرما کند
4 مرد را سودای دانش در دل و در سر شود چونش ننگ و عار نادانی به دل صفرا کند
1 کسی کز راز این دولاب پیروزه خبر دارد به خواب و خور چو خر عمر عزیز خویش نگذارد
2 جز آن نادان که ننگ جهل زیر پی سپر کردش کسی خود را به کام اژدهای مست نسپارد
3 خردمندا، چه مشغولی بدین انبار بیحاصل؟ که این انبارت از کشکین چو از حلوا بینبارد
4 توی بر خواب و خور فتنه همانا خود نهای آگه که مر پهلوت را گیتی به خواب و خور همی خارد
1 چون همی بودهها بفرساید بودنی از چه میپدید آید؟
2 زانکه او بوده نیست و سرمدی است کانچه بوده شود نمیپاید
3 وانچه نابوده نافزوده بود نافزوده چگونه فرساید؟
4 پس جهان تا ابد بفرساید گر نفرساید ایچ نفزاید