1 چون همی بودهها بفرساید بودنی از چه میپدید آید؟
2 زانکه او بوده نیست و سرمدی است کانچه بوده شود نمیپاید
3 وانچه نابوده نافزوده بود نافزوده چگونه فرساید؟
4 پس جهان تا ابد بفرساید گر نفرساید ایچ نفزاید
1 آزردن ما زمانه خو دارد مازار ازو گرت بیازارد
2 وز عقل یکی سپر کن ارخواهی کهت دهر به تیغ خویش نگذارد
3 تعویذ وفا برون کن از گردن ور نی به جفا گلوت بفشارد
4 آن است کریم طبع کو احسان با اهل وفا و فضل خو دارد
1 این دهر باشگونه چو بستیزد شیر ژیان بهدام درآویزد
2 مرد دژ آگه آن بود و دانا کز مکر او به وقت بپرهیزد
3 با آنک ازو جدا شود او فردا امروز خود به طبع نیامیزد
4 زین زال دور باش که او دایم چون گربه شوی جوید و برخیزد
1 کسی کز راز این دولاب پیروزه خبر دارد به خواب و خور چو خر عمر عزیز خویش نگذارد
2 جز آن نادان که ننگ جهل زیر پی سپر کردش کسی خود را به کام اژدهای مست نسپارد
3 خردمندا، چه مشغولی بدین انبار بیحاصل؟ که این انبارت از کشکین چو از حلوا بینبارد
4 توی بر خواب و خور فتنه همانا خود نهای آگه که مر پهلوت را گیتی به خواب و خور همی خارد
1 برکن زخواب غفلت پورا سر واندر جهان به چشم خرد بنگر
2 کار خر است خواب و خور ای نادان با خر به خواب و خور چه شدی در خور؟
3 ایزد خرد ز بهر چه دادهستت؟ تا خوش بخسپی و بخوری چون خر؟
4 بر نه به سر کلاه خرد وانگه بر کن به شب یکی سوی گردون سر
1 ای خواجه جهان حیل بسی داند وز غدر همی به جادوی ماند
2 گر تو به مثل به ابر بر باشی زانجات به حیلهها فرو خواند
3 تا هر چه بداد مر تو را، خوش خوش از تو به دروغ و مکر بستاند
4 خوبی و جوانی و توانائی زین شهره درخت تو بیوشاند
1 ای کهن گشته در سرای غرور خورده بسیار سالیان و شهور
2 چرخ پیموده بر تو عمر دراز تو گهی مست خفته گه مخمور
3 شادمانی بدان کهت از سلطان خلعتی فاخر آمد و منشور
4 تا به پیشت یکی دگر فاسق بیش و بهتر رودت فسق و فجور
1 ز بند آز به جز عاقلان نرستهستند دگر به تیغ طمع حلق خویش خستهستند
2 طمع ببر تو ز بیشی که جمله بی طمعان ز دست بند ستمگاره دهر جستهستند
3 گوزن و گور که استام زر نمیجویند زقید و بند و غل و برنشست رستهستند
4 و گر بر اسپ ستام است، لاجرم گردنش چو بندگان ذلیل و حقیر بستهستند
1 مردم سفله به سان گرسنه گربه گاه بنالد به زار و گاه بخرد
2 تاش همی خوار داری و ندهی چیز از تو چو فرزند مهربانت نبرد
3 راست چو چیزی به دست کرد و قوی گشت گر تو بدو بنگری چو شیر بغرد
1 چو تنها بوی گربهات مونس آید به ویران درون جغد مسعود باشد
2 به از ترب پخته بود مرغ لاغر به از کاه دود،ار چه بد، عود باشد