آن کن ای جویای از ناصرخسرو قبادیانی قصیده 59
1. آن کن ای جویای حکمت کاهل حکمت آن کنند
تا بدان دشوارها بر خویشتن آسان کنند
...
1. آن کن ای جویای حکمت کاهل حکمت آن کنند
تا بدان دشوارها بر خویشتن آسان کنند
...
1. در این مقام اگر می مقام باید کرد
بکار خویش نکوتر قیام باید کرد
...
1. چند گوئی که؟ چو ایام بهار آید
گل بیاراید و بادام به بار آید
...
1. در درج سخن بگشای بر پند
غزل را در به دست زهد در بند
...
1. آزردن ما زمانه خو دارد
مازار ازو گرت بیازارد
...
1. خردمند را می چه گوید خرد؟
چه گویدش؟ گوید «حذر کن ز بد»
...
1. کسی که قصد ز عالم به خواب و خور دارد
اگر چه چهرهش خوب است طبع خر دارد
...
1. خوب یکی نکته یادم است زاستاد
گفت «نگشت آفریده چیز به از داد»
...
1. جان و خرد رونده بر این چرخ اخضرند
یا هردوان نهفته در این گوی اغبرند؟
...
1. بالای هفت چرخ مدور دو گوهرند
کز نور هر دو عالم و آدم منورند
...
1. چند گردی گردم ای خیمهٔ بلند؟
چند تازی روز و شب همچون نوند؟
...