1 ای نشسته خوش و بر تخت کشیده نخ گر نخ و تخت بماندت چنین بخ بخ
2 نیک بنگر که همی مرکب عمر تو همه بر تخت همی تازد و هم بر نخ
3 تو نشسته خوش و عمر تو همی پرد مرغ کردار و برو مرگ نهاده فخ
4 برتو، ای فاخته، آن فخ ترنجیده ناگهان گر بجهد تا نکنی «آوخ »
1 ای خوانده کتاب زند و پازند زین خواندن زند تا کی و چند؟
2 دل پر ز فضول و زند برلب زردشت چنین نبشت در زند؟
3 از فعل منافقی و بیباک وز قول حکیمی و خردمند
4 از فعل به فضل شو بیفزای وز قول رو اندکی فرو رند
1 از اهل ملک در این خیمهٔ کبود که بود که ملک ازو نربود این بلند چرخ کبود؟
2 هر آنکه بر طلب مال، عمر مایه گرفت چو روزگار بر آمد نه مایه ماند و نه سود
3 چو عمر سوده شد و، مایه عمر بود تو را تو را ز مال که سوداست، اگر نه سود، چه سود؟
4 فزودگان را فرسوده گیر پاک همه خدای عزوجل نه فزود و نه فرسود
1 یکی بیجان و بیتن ابلق اسپی کو نفرساید به کوه و دشت و دریا بر همی تازد که ناساید
2 سواران گر بفرسایند اسپان را به رنج اندر یکی اسپی است این کو مر سواران را بفرساید
3 سواران خفتهاند وین اسپ بر سرشان همی تازد که نه کس را بکوبد سر نه کس را روی بشخاید
4 تو و فرزند تو هر دو بر این اسپید لیکن تو همی کاهی برین هموار و فرزندت میافزاید
1 این جهان بیوفا را بر گزیدو بد گزید لاجرم بر دست خویش ار بد گزید او خود گزید
2 هر که دنیا را به نادانی به برنائی بخورد خورد حسرت چون به رویش باد پیری بروزید
3 گشت بدبخت جهان و شد به نفرین و خزی هر که او را دیو دنیا جوی در پهلو خزید
4 دیو پیش توست پیدا، زو حذر بایدت کرد چند نالی تو چو دیوانه ز دیو ناپدید
1 مردم نبود صورت مردم حکما اند دیگر خس و خارند و قماشاتِ دغااند
2 اینها که نیند از تو سزای که و کهدان مرحور وجنان راتو چه گوئی که سزااند؟
3 باندوه چرایند شب و روز بمانده از چون و چرا زانکه ستوران چرااند
4 این خیل چرا چویند و زخیل چراجوی این خلق بداندیش کزین گونه جرااند
1 ز جور لشکر خرداد و مرداد تواند داد ما را هیچکس داد؟
2 محال است این طمع هیهات هیهات کس دیدی که دادش داد خرداد
3 ز بهر آنکه تا در دامت آرد چو مرغان مر تو را خرداد خور داد
4 کرا خورداد گیتی مرد بایدش ازان آید پس خرداد مرداد
1 این رقیبان که بر این گنبد پیروزه درند گرچه زیرند گهی جمله، همیشه زبرند
2 گر رقیبان به بصر تیز بوند از بر ما این رقیبان سماوی همه یکسر بصرند
3 نامشان زی تو ستاره است ولیکن سوی من پیشکاران و رقیبان قضا و قدرند
4 چون گریزم ز قضا، یا ز قدر، من چو همی به هزاران بصر ایشان به سوی من نگرند؟
1 چونکه نکو ننگری جهان چون شد؟ خیر و صلاح از جهان جهان چون شد؟
2 هیچ دگرگون نشد جهان جهان سیرت خلق جهان دگرگون شد
3 جسم تو فرزند طبع و گردون است حالش گردان به زیر گردون شد
4 تو که لطیفی به جسم دون چه شوی همت گردون دون اگر دون شد؟
1 گزینم قران است و دین محمد همین بود ازیرا گزین محمد
2 یقینم که من هردوان را بورزم یقینم شود چون یقین محمد
3 کلید بهشت و دلیل نعیمم حصار حصین چیست؟ دین محمد
4 محمد رسول خدای است زی ما همین بود نقش نگین محمد