1 از گردش گیتی گله روا نیست هر چند که نیکیش را بقا نیست
2 خوشتر ز بقا چیز نیست ایرا ما را ز جهان جز بقا هوا نیست
3 چون تو ز جهان یافتی بقا را چون کز تو جهان در خور ثنا نیست؟
4 گیتی به مثل مادر است، مادر از مرد سزاوار ناسزا نیست
1 خرد چون به جان و تنم بنگریست از این هر دو بیچاره بر جان گریست
2 مرا گفت کاینجا غریب است جانت بدو کن عنایت که تنت ایدری است
3 عنایت نمودن به کار غریب سر فضل و اصل نکو محضری است
4 گر آرایش بت ز بتگر بود تنت را میارای کاین بتگری است
1 هر که چون خر فتنهٔ خواب و خور است گرچه مردم صورت است آن هم خر است
2 ای شکم پر نعمت و جانت تهی چون کنی بیداد؟ کایزد داور است
3 گر تو را جز بتپرستی کار نیست چون کنی لعنت همی بر بتپرست؟
4 آزر بتگر توی کز خز و بز تنت چون بت پر ز نقش آزر است
1 آن چیست یکی دختر دوشیزهٔ زیبا از بوی و مزه چون شکر و عنبر سارا
2 زو بوسه بیابی اگر او را بزنی کارد هر چند تو با کارد بوی آن تن تنها
3 چون کارد زدیش آنگه پیش تو بیفتد مانند دو کاسه که بود پر ترحلوا
1 این رقیبان که بر این گنبد پیروزه درند گرچه زیرند گهی جمله، همیشه زبرند
2 گر رقیبان به بصر تیز بوند از بر ما این رقیبان سماوی همه یکسر بصرند
3 نامشان زی تو ستاره است ولیکن سوی من پیشکاران و رقیبان قضا و قدرند
4 چون گریزم ز قضا، یا ز قدر، من چو همی به هزاران بصر ایشان به سوی من نگرند؟
1 ای نشسته خوش و بر تخت کشیده نخ گر نخ و تخت بماندت چنین بخ بخ
2 نیک بنگر که همی مرکب عمر تو همه بر تخت همی تازد و هم بر نخ
3 تو نشسته خوش و عمر تو همی پرد مرغ کردار و برو مرگ نهاده فخ
4 برتو، ای فاخته، آن فخ ترنجیده ناگهان گر بجهد تا نکنی «آوخ »
1 یکی بیجان و بیتن ابلق اسپی کو نفرساید به کوه و دشت و دریا بر همی تازد که ناساید
2 سواران گر بفرسایند اسپان را به رنج اندر یکی اسپی است این کو مر سواران را بفرساید
3 سواران خفتهاند وین اسپ بر سرشان همی تازد که نه کس را بکوبد سر نه کس را روی بشخاید
4 تو و فرزند تو هر دو بر این اسپید لیکن تو همی کاهی برین هموار و فرزندت میافزاید
1 سفله جهان، ای پسر، چو چشمه شور است چشمهٔ شور از در نفایه ستور است
2 خانهٔ تاری است این جهان و بدو در رهگذر دیده نی چو دیدهٔ مور است
3 فردا جانت به علم زور نماید چونان کامروز کار تنت به زور است
4 دانا گر چشم سر ندارد بیناست نادان گر چشم هشت یابد کور است
1 آزردن ما زمانه خو دارد مازار ازو گرت بیازارد
2 وز عقل یکی سپر کن ارخواهی کهت دهر به تیغ خویش نگذارد
3 تعویذ وفا برون کن از گردن ور نی به جفا گلوت بفشارد
4 آن است کریم طبع کو احسان با اهل وفا و فضل خو دارد
1 گزینم قران است و دین محمد همین بود ازیرا گزین محمد
2 یقینم که من هردوان را بورزم یقینم شود چون یقین محمد
3 کلید بهشت و دلیل نعیمم حصار حصین چیست؟ دین محمد
4 محمد رسول خدای است زی ما همین بود نقش نگین محمد