1 حکیمان را چه میگویند چرخ پیر و دورانها به سیر اندر ز حکمت بر زبان مهر و آبانها
2 خزان گوید به سرماها همین دستان دی و بهمن که گویدشان همی بیشک به گرماها حزیرانها
3 به قول چرخ گردان بر زبان باد نوروزی حریر سبز در پوشند بستان و بیابانها
4 درخت بارور فرزند زاید بیشمار و مر در آویزند فرزندان بسیارش ز پستانها
1 خداوندی که در وحدت قدیم است از همه اشیا نه اندر وحدتش کثرت، نه محدث زین همه تنها
2 چه گوئی از چه او عالم پدید آورد از لولو که نه مادت بد و صورت، نه بالا بود و نه پهنا
3 همی گوئی که بر معلول خود علت بود سابق چنان چون بر عدد واحد، و یا بر کل خود اجزا
4 به معلولی چو یک حکم است و یک وصف آن دو عالم را چرا چون علت سابق توانا باشد و دانا؟
1 ای کرده قال و قیل تو را شیدا هیچ از خبر شدت به عیان پیدا؟
2 تا غره گشتهای به سخنهائی کاینها خبر دهند همی زانها!
3 تا گوش و چشم یافتهای بنگر تا بر شنوده هست گوا بینا
4 چون دو گوا گذشت بر آن دعوی آنگاه راست گوی بود گویا
1 مر چرخ را ضرر نیست وز گردشش خبر نیست عالم یکی درختی استکهش جز بشر ثمر نیست
2 حصنی قوی است کورا دیوار هست و در نیست بازی است کهش تذروان جز جنس جانور نیست
3 چون گربه جز که فرزند چیزی دگرش خور نیست آن راست نیکبختی کو را چنین پدر نیست
4 زین بد پدر کسی را درخورد جز حذر نیست زیرا ز بیفایی شکرش بی حجر نیست
1 ای آنکه جز طرب نه همی بینمت طلب گر مردمی ستور مشو، مردمی طلب
2 بر لذت بهیمی چون فتنه گشتهای بس کردهای بدانکه حکیمت بود لقب
3 چون ننگری که چه مینویسد بر این زمین یزدان به خط خویش و به انفاس تیرهشب؟
4 بنویسد آنچه خواهد و خود باز بسترد بنگر بدین کتابت پر نادر عجب
1 ای شب تازان چو ز هجران طناب علت خوابی و تو را نیست خواب
2 مکر تو صعب است که مردم ز تو هست در آرام تو خود در شتاب
3 هرگز ناراست جز از بهر تو چرخ سر خویش به در خوشاب
4 تو چو یکی زنگی ناخوب و پیر دخترکان تو همه خوب و شاب
1 پادشا بر کامهای دل که باشد؟ پارسا پارسا شو تا شوی بر هر مرادی پادشا
2 پارسا شو تا بباشی پادشا بر آرزو کارزو هرگز نباشد پادشا بر پارسا
3 پادشا گشت آرزو بر تو ز بیباکی تو جان و دل بایدت داد این پادشا را باژ و سا
4 آز دیو توست چندین چون رها جوئی ز دیو؟ تو رها کن دیو را تا زو بباشی خود رها
1 آنکه بنا کرد جهان زین چه خواست؟ گر به دل اندیشه کنی زین رواست
2 گشتن گردون و درو روز و شب گاه کم و گاه فزون گاه راست
3 آب دونده به نشیب از فراز ابر شتابنده به سوی سماست
4 مانده همیشه به گل اندر درخت باز روان جانور از چپ و راست
1 نیکوی تو چیست و خوش چه، ای برنا؟ دیباست تو را نکو و خوش حلوا
2 بنگر که مر این دو را چه میداند آن است نکو و خوش سوی دانا
3 حلوا نخورد چو جو بیابد خر دیبا نبود به گاو بر زیبا
4 جز مردم با خرد نمییابد هنگام خورو بطر خوشی زینها
1 ای روا کرده فریبنده جهان بر تو فریب، مر تو را خوانده و خود روی نهاده به نشیب
2 این جهان را به جز از بادی و خوابی مشمر گر مقری به خدای و به رسول و به کتیب
3 بر دل از زهد یکی نادره تعویذ نویس تا نیایدش از این دیو فریبنده نهیب
4 بهرهٔ خویشتن از عمر فرامشت مکن رهگذارت به حساب است نگهدار حسیب