1 ای گشته جهان و دیده دامش را صد بار خریده مر دلامش را
2 بر لفظ زمانه هر شبانروزی بسیار شنودهای کلامش را
3 گفتهاست تو را که «بی مقامم من» تا چند کنی طلب مقامش را؟
4 بارنده به دوستان و یاران بر نم نیست غم است مر غمامش را
1 پادشا بر کامهای دل که باشد؟ پارسا پارسا شو تا شوی بر هر مرادی پادشا
2 پارسا شو تا بباشی پادشا بر آرزو کارزو هرگز نباشد پادشا بر پارسا
3 پادشا گشت آرزو بر تو ز بیباکی تو جان و دل بایدت داد این پادشا را باژ و سا
4 آز دیو توست چندین چون رها جوئی ز دیو؟ تو رها کن دیو را تا زو بباشی خود رها
1 خواهی که نیاری به سوی خویش زیان را از گفتن ناخوب نگهدار زبان را
2 گفتار زبان است ولیکن نه مرا نیز تا سود به یک سو نهی از بهر زیان را
3 گفتار به عقل است، که را عقل ندادند؟ مر گاو و خر و اشتر و دیگر حیوان را
4 مردم که سخن گوید زان است که دارد عقلی که پدید آرد برهان و بیان را
1 خداوندی که در وحدت قدیم است از همه اشیا نه اندر وحدتش کثرت، نه محدث زین همه تنها
2 چه گوئی از چه او عالم پدید آورد از لولو که نه مادت بد و صورت، نه بالا بود و نه پهنا
3 همی گوئی که بر معلول خود علت بود سابق چنان چون بر عدد واحد، و یا بر کل خود اجزا
4 به معلولی چو یک حکم است و یک وصف آن دو عالم را چرا چون علت سابق توانا باشد و دانا؟
1 ای کرده قال و قیل تو را شیدا هیچ از خبر شدت به عیان پیدا؟
2 تا غره گشتهای به سخنهائی کاینها خبر دهند همی زانها!
3 تا گوش و چشم یافتهای بنگر تا بر شنوده هست گوا بینا
4 چون دو گوا گذشت بر آن دعوی آنگاه راست گوی بود گویا
1 ای پیر، نگه کن که چرخ برنا پیمود بسی روزگار برما
2 پیمانهٔ این چرخ را سه نام است معروف به امروز و دی و فردا
3 فردات نیامد، و دی کجا شد؟ زین هر سه جز امروز نیست پیدا
4 دریاست یکی روزگار کان را بالا نشناسد کسی ز پهنا
1 آن چیست یکی دختر دوشیزهٔ زیبا از بوی و مزه چون شکر و عنبر سارا
2 زو بوسه بیابی اگر او را بزنی کارد هر چند تو با کارد بوی آن تن تنها
3 چون کارد زدیش آنگه پیش تو بیفتد مانند دو کاسه که بود پر ترحلوا
1 به چه ماند جهان مگر به سراب سپس او تو چون دوی به شتاب؟
2 چون شدستند خلق غره بدو همه خرد و بزرگ و کودک و شاب؟
3 زانکه مدهوش گشتهاند همه اندر این خیمهٔ چهار طناب
4 گر ندیدی طناب هاش، ببین جملگی خاک و باد و آتش و آب
1 بر من بیچاره گشت سال و ماه و روز و شب کارها کردند بس نغز و عجب چون بلعجب
2 گشت بر من روز و شب چندانکه گشت از گشت او موی من مانند روز و روی تو مانند شب
3 ای پسر گیتی زنی رعناسب بس غرچه فریب فتنه سازد خویشتن را چون به دست آرد عزب
4 تو ز شادی خندخند و نیستی آگاه ازان او همی بر تو بخندد روز و شب در زیر لب
1 ای شب تازان چو ز هجران طناب علت خوابی و تو را نیست خواب
2 مکر تو صعب است که مردم ز تو هست در آرام تو خود در شتاب
3 هرگز ناراست جز از بهر تو چرخ سر خویش به در خوشاب
4 تو چو یکی زنگی ناخوب و پیر دخترکان تو همه خوب و شاب