خواهی که نیاری از ناصرخسرو قبادیانی قصیده 12
1. خواهی که نیاری به سوی خویش زیان را
از گفتن ناخوب نگهدار زبان را
...
1. خواهی که نیاری به سوی خویش زیان را
از گفتن ناخوب نگهدار زبان را
...
1. خداوندی که در وحدت قدیم است از همه اشیا
نه اندر وحدتش کثرت، نه محدث زین همه تنها
...
1. ای کرده قال و قیل تو را شیدا
هیچ از خبر شدت به عیان پیدا؟
...
1. ای پیر، نگه کن که چرخ برنا
پیمود بسی روزگار برما
...
1. آن چیست یکی دختر دوشیزهٔ زیبا
از بوی و مزه چون شکر و عنبر سارا
...
1. به چه ماند جهان مگر به سراب
سپس او تو چون دوی به شتاب؟
...
1. بر من بیچاره گشت سال و ماه و روز و شب
کارها کردند بس نغز و عجب چون بلعجب
...
1. ای شب تازان چو ز هجران طناب
علت خوابی و تو را نیست خواب
...
1. ای روا کرده فریبنده جهان بر تو فریب،
مر تو را خوانده و خود روی نهاده به نشیب
...
1. ای آنکه جز طرب نه همی بینمت طلب
گر مردمی ستور مشو، مردمی طلب
...
1. این جهان خواب است، خواب، ای پور باب
شاد چون باشی بدین آشفته خواب؟
...
1. ای غریب آب غریبی ز تو بربود شباب
وز غم غربت از سرت بپرید غراب
...