30 اثر از قصاید در دیوان اشعار ناصرخسرو قبادیانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار ناصرخسرو قبادیانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

قصاید در دیوان اشعار ناصرخسرو قبادیانی

1 ای به خور مشغول دایم چون نبات چیست نزد تو خبر زین دایرات؟

2 خود چنین بر شد بلند از ذات خویش خیره خیر این نیلگون بی‌در کلات؟

3 یا کسی دیگر مر او را بر کشید آنکه کرسی‌ی اوست چرخ ثابتات؟

4 جسم بی صانع کجا یابد هگرز شکل و رنگ و هیات و جنبش بذات؟

1 این تخت سخت گنبد گردان سرای ماست یا خود یکی بلند و بی‌آسایش آسیاست

2 لا بل که هر کسیش به مقدار علم خویش ایدون گمان برد که «خود این ساخته مراست»

3 داناش گفت «معدن چون و چراست این» نادانش گفت «نیست، که این معدن چراست»

4 دانای فیلسوف چنین گفت ک«این جهان ما را ز کردگار همی هدیه یا عطاست»

1 جهانا چون دگر شد حال و سانت؟ دگر گشتی چو دیگر شد زمانت!

2 زمانت نیست چیزی جز که حالت چرا حالت شده است از دشمنانت؟

3 چو رخسار شمن پرگرد و زردست همان چون بت ستانی بوستانت

4 عروسی پرنگار و نقش بودی رخ از گلنار و از لاله دهانت

1 ای خردمند نگه کن که جهان برگذر است چشم بیناست همانا اگرت گوش کر است

2 نه همی بینی کاین چرخ کبود از بر ما بسی از مرغ سبک پرتر و پرنده‌تر است؟

3 چون نبینی که یکی زاغ و یکی باز سپید اندر این گنبد گردنده پس یکدگر است؟

4 چون به مردم شود این عالم آباد خراب چون ندانی که دل عالم جسم بشر است؟

1 اگر بزرگی و جاه و جلال در درم است ز کردگار بر آن مرد کم درم ستم است

2 نداد داد مرا چون نداد گربه مرا تو را از اسپ و خر و گاو و گوسفند رمه است

3 یکی به تیم سپنجی همی نیابد جای تو را رواق زنقش و نگار چون ارم است

4 چو مه گذشت تو شادی ز بهر غلهٔ تیم ولیکن آنکه تو را غله او دهد به غم است

1 گویند عقابی به در شهری برخاست وز بهر طمع پر به پرواز بیاراست

2 ناگه ز یکی گوشه ازین سخت کمانی تیری ز قضای بد بگشاد برو راست

3 در بال عقاب آمد آن تیر جگردوز وز ابر مرو را به سوی خاک فرو خواست

4 زی تیر نگه کرد پر خویش برو دید گفتا «ز که نالیم؟ که از ماست که بر ماست»

1 هر چه دور از خرد همه بند است این سخن مایهٔ خردمند است

2 کارها را بکشی کرد خرد بر ره ناسزا نه خرسند است

3 دل مپیوند تا نشاید بود گرت پاداش ایچ پیوند است

4 وهم جانت مبر به جز توحید کان دگر کیمیای دلبند است

1 سفله جهان، ای پسر، چو چشمه شور است چشمهٔ شور از در نفایه ستور است

2 خانهٔ تاری است این جهان و بدو در ره‌گذر دیده نی چو دیدهٔ مور است

3 فردا جانت به علم زور نماید چونان کامروز کار تنت به زور است

4 دانا گر چشم سر ندارد بیناست نادان گر چشم هشت یابد کور است

1 نشنیده‌ای که زیر چناری کدوبنی بررُست و بردمید برو بر، به روز بیست؟

2 پرسید از آن چنار که «تو چند ساله‌ای؟» گفتا «دویست باشد و اکنون زیادتی است»

3 خندید ازو کدو که «من از تو به بیست روز برتر شدم بگو تو که این کاهلی ز چیست»

4 او را چنار گفت که «امروز ای کدو با تو مرا هنوز نه هنگام داوری است

1 چون تیغ به دست آری مردم نتوان کشت نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت

2 این تیغ نه از بهر ستمگاران کردند انگور نه از بهر نبید است به چرخشت

3 عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده حیران شد و بگرفت به دندان سر انگشت

4 گفتا که «کرا کشتی تا کشته شدی زار؟ تا باز که او را بکشد آنکه تو را کشت؟»

آثار ناصرخسرو قبادیانی

30 اثر از قصاید در دیوان اشعار ناصرخسرو قبادیانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار ناصرخسرو قبادیانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی