1 آن کن ای جویای حکمت کاهل حکمت آن کنند تا بدان دشوارها بر خویشتن آسان کنند
2 جز که در خورد خرد صحبت ندارند از بنه بر همین قانون که در عالم همی ارکان کنند
3 طاعت ارکان ببین مر چرخ و انجم را به طبع تا به طاعت چرخ وانجمشان همی حیوان کنند
4 چرخ را انجم به سان دستهای چابکاند کز لطافت خاک بیجان را همی با جان کنند
1 در این مقام اگر می مقام باید کرد بکار خویش نکوتر قیام باید کرد
2 به هرچه خوشترت آید زنامها، تن را به فعل خویش بدان نام نام باید کرد
3 که نام نیکو مرغ است و فعل نیکش دام زفعل خویش بر این مرغ دام باید کرد
4 زخوی نیک و خرد در ره مروت و فضل مر اسپ تن را زین و لگام باید کرد
1 چند گوئی که؟ چو ایام بهار آید گل بیاراید و بادام به بار آید
2 روی بستان را چون چهرهٔ دلبندان از شکوفه رخ و از سبزه عذار آید
3 روی گلنار چو بزداید قطر شب بلبل از گل به سلام گلنار آید
4 زاروار است کنون بلبل و تا یک چند زاغ زار آید، او زی گلزار آید
1 در درج سخن بگشای بر پند غزل را در به دست زهد در بند
2 به آب پند باید شست دل را چو سالت بر گذشت از شست و ز اند
3 چو بردل مرد را از دیو گمره همی بینی فگنده بند بر بند
4 بده پندش که بگشاید سرانجام زبنده بند ملعون دیو را پند
1 آزردن ما زمانه خو دارد مازار ازو گرت بیازارد
2 وز عقل یکی سپر کن ارخواهی کهت دهر به تیغ خویش نگذارد
3 تعویذ وفا برون کن از گردن ور نی به جفا گلوت بفشارد
4 آن است کریم طبع کو احسان با اهل وفا و فضل خو دارد
1 خردمند را می چه گوید خرد؟ چه گویدش؟ گوید «حذر کن ز بد»
2 بدان وقت گوید همیش این سخن کهش از بد کنش جان و دل میرمد
3 خرد بد نفرمایدت کرد ازانک سرانجام بر بد کنش بد رسد
4 بر این قولت ای خواجه این بس گوا که جو کار جز جو همی ندرود
1 کسی که قصد ز عالم به خواب و خور دارد اگر چه چهرهش خوب است طبع خر دارد
2 بخر شمارش مشمارش، ای بصیر، بصیر اگرچه او بهسر اندر چو تو بصر دارد
3 نه هرچه با پر باشد ز مرغ باز بود که موش خوار و غلیواژ نیز پر دارد
4 ز مردم آن بود، ای پور، از این دو پای روان که فعل دهر فریبنده را ز بر دارد
1 خوب یکی نکته یادم است زاستاد گفت «نگشت آفریده چیز به از داد»
2 جان تو با این چهار دشمن بدخو نگرفت آرام جز به داد و به استاد
3 جانت نماندهاست جز به داد در این بند داد خداوند را مدار به بیداد
4 بند نهادند بر تو تا بکشی رنج تا نکشد رنج بنده کی شود آزاد؟
1 جان و خرد رونده بر این چرخ اخضرند یا هردوان نهفته در این گوی اغبرند؟
2 عالم چرا که نیست سخن گوی و جانور گرجان و عقل هر دو بر این عالم اندرند؟
3 ور در جهان نیند علیحال غایبند ور غایبند بر تن ما چونکه حاضرند؟
4 گرچه نه غایبند به اشخاص غایبند ورچه نه ایدرند به افعال ایدرند