1 این جهان بیوفا را بر گزیدو بد گزید لاجرم بر دست خویش ار بد گزید او خود گزید
2 هر که دنیا را به نادانی به برنائی بخورد خورد حسرت چون به رویش باد پیری بروزید
3 گشت بدبخت جهان و شد به نفرین و خزی هر که او را دیو دنیا جوی در پهلو خزید
4 دیو پیش توست پیدا، زو حذر بایدت کرد چند نالی تو چو دیوانه ز دیو ناپدید
1 آن بی تن و جان چیست کو روان است؟ که شنید روانی که بیروان است؟
2 آفاق و جهان زیر اوست و او خود بیرون ز جهان نی، نه در جهان است
3 خود هیچ نیاساید و نجنبد جنبده همه زیر او چران است
4 پیداست به عقل و زحس پنهان گرچه نه خداوند کامران است
1 آن کن ای جویای حکمت کاهل حکمت آن کنند تا بدان دشوارها بر خویشتن آسان کنند
2 جز که در خورد خرد صحبت ندارند از بنه بر همین قانون که در عالم همی ارکان کنند
3 طاعت ارکان ببین مر چرخ و انجم را به طبع تا به طاعت چرخ وانجمشان همی حیوان کنند
4 چرخ را انجم به سان دستهای چابکاند کز لطافت خاک بیجان را همی با جان کنند
1 این تخت سخت گنبد گردان سرای ماست یا خود یکی بلند و بیآسایش آسیاست
2 لا بل که هر کسیش به مقدار علم خویش ایدون گمان برد که «خود این ساخته مراست»
3 داناش گفت «معدن چون و چراست این» نادانش گفت «نیست، که این معدن چراست»
4 دانای فیلسوف چنین گفت ک«این جهان ما را ز کردگار همی هدیه یا عطاست»
1 اگر بزرگی و جاه و جلال در درم است ز کردگار بر آن مرد کم درم ستم است
2 نداد داد مرا چون نداد گربه مرا تو را از اسپ و خر و گاو و گوسفند رمه است
3 یکی به تیم سپنجی همی نیابد جای تو را رواق زنقش و نگار چون ارم است
4 چو مه گذشت تو شادی ز بهر غلهٔ تیم ولیکن آنکه تو را غله او دهد به غم است
1 ای هفت مدبر که بر این پرده سرائید تا چند چو رفتید دگر باره برآئید؟
2 خوب است به دیدار شما عالم ازیرا حوران نکو طلعت پیروزه قبائید
3 سوی حکما قدر شما سخت بزرگ است زیرا که به حکمت سبب بودش مائید
4 از ما به شما شادتر از خلق که باشد؟ چون بودش ما را سبب و مایه شمائید
1 نندیشم از کسی که به نادانی با من رسن ز کینه کشان دارد
2 ابر سیاه را به هوا اندر از غلغل سگان چه زیان دارد؟
1 ای شده چاکر آن درگه انبوه بلند وز طمع مانده شب و روز بر آن در چو کلند
2 بر در میر تو، ای بیهده، بسته طمعی از طمع صعبتر آن را که نه قید است و نه بند
3 شوم شاخی است طمع زی وی اندر منشین ور نشینی نرهد جانت از آفات و گزند
4 گر بلند است در میر تو سر پست مکن به طمع گردن آزاد چنین سخت مبند
1 مرد چو با خویشتن شمار کند داند کاین چرخ می شکار کند
2 مار جهان را چو دید مرد به دل دست کجا در دهان مار کند؟
3 مرد خرد همچو خر ز بهر شکم پشت نباید که زیر بار کند
4 سفله جهان، بیوفاست ای بخرد با تو کجا بیوفا قرار کند؟
1 جان و خرد رونده بر این چرخ اخضرند یا هردوان نهفته در این گوی اغبرند؟
2 عالم چرا که نیست سخن گوی و جانور گرجان و عقل هر دو بر این عالم اندرند؟
3 ور در جهان نیند علیحال غایبند ور غایبند بر تن ما چونکه حاضرند؟
4 گرچه نه غایبند به اشخاص غایبند ورچه نه ایدرند به افعال ایدرند