ای هفت مدبر که از ناصرخسرو قبادیانی قصیده 70
1. ای هفت مدبر که بر این پرده سرائید
تا چند چو رفتید دگر باره برآئید؟
...
1. ای هفت مدبر که بر این پرده سرائید
تا چند چو رفتید دگر باره برآئید؟
...
1. ای خواجه جهان حیل بسی داند
وز غدر همی به جادوی ماند
...
1. هوشیاران ز خواب بیدارند
گر چه مستان خفته بسیارند
...
1. مرد چو با خویشتن شمار کند
داند کاین چرخ می شکار کند
...
1. صبا باز با گل چه بازار دارد؟
که هموارش از خواب بیدار دارد
...
1. هر که جان خفته را از خواب جهل آوا کند
خویشتن را گرچه دون است، ای پسر، والا کند
...
1. کسی کز راز این دولاب پیروزه خبر دارد
به خواب و خور چو خر عمر عزیز خویش نگذارد
...
1. چون همی بودهها بفرساید
بودنی از چه میپدید آید؟
...
1. آمد بهار و نوبت صحرا شد
وین سال خورده گیتی برنا شد
...
1. تا مرد خر و کور کر نباشد
از کار فلک بیخبر نباشد
...
1. ای شده چاکر آن درگه انبوه بلند
وز طمع مانده شب و روز بر آن در چو کلند
...
1. جز که هشیار حکیمان خبر از کار ندارند
که فلک باز شکار است و همه خلق شکارند
...