1 فرو مایه چون سیر خورده بباشد همه عیب جوید همه شر کاود
2 فرومایه آن به که بد حال باشد ازیرا سیه سار پی برنتاود
1 کسی که قصد ز عالم به خواب و خور دارد اگر چه چهرهش خوب است طبع خر دارد
2 بخر شمارش مشمارش، ای بصیر، بصیر اگرچه او بهسر اندر چو تو بصر دارد
3 نه هرچه با پر باشد ز مرغ باز بود که موش خوار و غلیواژ نیز پر دارد
4 ز مردم آن بود، ای پور، از این دو پای روان که فعل دهر فریبنده را ز بر دارد
1 نبینی بر درخت این جهان بار مگر هشیار مرد، ای مرد هشیار
2 درخت این جهان را سوی دانا خردمند است بار و بیخرد خار
3 نهان اندر بدان نیکان چنانند که خرما در میان خار بسیار
4 مرا گوئی «اگر دانا و حری به یمگان چون نشینی خوار و بی یار؟»
1 گویمت چگونه شود زنده کو هلاک شود: آب باز آب شود خاک باز خاک شود
2 جانش زی فراز شود تنش زی مغاک شود تن سوی پلید شود پاک باز پاک شود
1 آمد بهار و نوبت صحرا شد وین سال خورده گیتی برنا شد
2 آب چو نیل برکهش میگون شد صحرای سیمگونش خضرا شد
3 وان باد چون درفش دی و بهمن خوش چون بخار عود مطرا شد
4 بیچاره مشک بید شده عریان با گوشوار و قرطهٔ دیبا شد
1 جز که هشیار حکیمان خبر از کار ندارند که فلک باز شکار است و همه خلق شکارند
2 نه عجب گر نبودشان خبر از چرخ و ز کارش کز حریصی و جهالت همه در خواب و خمارند
3 برزگاران جهانند و همه روز و همه شب بجز از معصیت و جور نه ورزند و نه کارند
4 چون درختان ببارند به دیدار ولیکن چون به کردار رسد یکسره بیدند و چنارند
1 خردمند را می چه گوید خرد؟ چه گویدش؟ گوید «حذر کن ز بد»
2 بدان وقت گوید همیش این سخن کهش از بد کنش جان و دل میرمد
3 خرد بد نفرمایدت کرد ازانک سرانجام بر بد کنش بد رسد
4 بر این قولت ای خواجه این بس گوا که جو کار جز جو همی ندرود
1 ای گشته جهان و خوانده دفتر بندیش ز کار خویش بهتر
2 این چرخ بلند را همی بین پر خاک و هوا و آب و آذر
3 یک گوهر تر و نام او بحر یک گوهر خشک و نام او بر
4 وین ابر به جهد خشکها را زان جوهر تر همی کند تر
1 چند گردی گردم ای خیمهٔ بلند؟ چند تازی روز و شب همچون نوند؟
2 از پس خویشم کشیدی بر امید سالیان پنجاه و یا پنجاه و اند
3 مکر و ترفندت کنون از حد گذشت شرمدار اکنون، از این ترفند چند؟
4 مادر بسیار فرزندی ولیک خوار داریشان، همیشه کندمند
1 با خویشتن شمار کن ای هوشیار پیر تا بر تو نوبهار چه مایه گذشت و تیر
2 تا بر سرت نگشت بسی تیر و نوبهار چون پر زاغ بود سر و قامتت چو تیر
3 گر ماه تیر شیر نبارید از آسمان بر قیرگون سرت که فرو ریختهاست شیر؟
4 ز اول چنانت بود گمان اندر این جهان کاریت جز که خور نه قلیل است و نه کثیر