1 ای حجت بسیار سخن، دفتر پیش آر وز نوک قلم در سخنهات فروبار
2 هر چند که بسیار و دراز است سخنهات چون خوب و خوش است آن نه دراز است نه بسیار
3 شاهی که عطاهاش گران است ستودهاست هر چند شوی زیر عطاهاش گرانبار
4 نو کن سخنی را که کهن شد به معانی چون خاک کهن را به بهار ابر گهربار
1 این زرد تن لاغر گل خوار سیه سار زرد است و نزار است و چنین باشد گل خوار
2 همواره سیه سرش ببرند از ایراک هم صورت مار است و ببرند سر مار
3 تا سرش نبری نکند قصد برفتن چون سرش بریدی برود سر به نگونسار
4 چون آتش زرد است و سیه سار ولیکن این زاب شود زنده و زاتش بمرد زار
1 ای خردمند و هنر پیشه و بیدار و بصیر کیست از خلق به نزدیک تو هشیار، و خطیر
2 گر خطیر آن بودی کهش دل و بازوی قوی است شیر بایستی بر خلق جهان جمله امیر
3 ور به مال اندر بودی هنر و فضل و خطر کوه شغنان ملکی بودی بیدار و بصیر
4 ور به خوبی در بودی خطر و بخت بلند سرو سالار جهان بودی خورشید منیر
1 نگه کن زده صف دو انبوه لشکر یکی را یکی ایستاده برابر
2 نه آن جای این را نه این جای آن را بگردند هردو به هردو صف اندر
3 به دو سوی صف دو برادر مبارز ابا هر یکی پنج فرزند در خور
4 رسولی شغب کو میان دو صفشان دوان زین برادر سوی آن برادر
1 نشنودهای که دید یکی زیرک زردآلوی فگنده به کو اندر
2 چو یافتش مزه ترش و ناخوش وان مغز تلخ باز بدو اندر
3 گفتا که «هر چه بود به دلت اندر رنگت همی نمود به رو اندر»
1 ای تو را آروزی نعمت و ناز آز کرده عنان اسپ نیاز
2 عمرت از تو گریزد از پس آز تو همی تاز در نشیب و فراز
3 بر در بخت بد فرود آید هر که گیرد عنان مرکبش آز
4 چونکه سوی حصار خرسندی نستانی ز شاه آز جواز؟
1 ای زده تکیه بر بلند سریر بر سرت خز و زیر پای حریر
2 شاعر اندر مدیح گفته تو را که «امیرا هزار سال ممیر»
3 ملک را استوار کردهستی به وزیری دبیر و با تدبیر
4 خلل از ملک چون شود زایل جز به رای وزیر و تیغ امیر؟
1 ای بستهٔ خود کرده دل خلق به ناموس ز اندیشه تو را رفته به هر جانب جاسوس
2 اثبات یقین تو به معقول چه سود است، چون نیست یقین نفی گمان تو به محسوس؟
3 تا چند سخن گوئی از حق و حقیقت؟ آب حیوان جوئی در چشمهٔ مطموس!
4 گر رای تو کفر است مکن پیدا ایمان ور جای تو دیر است مزن پنهان ناقوس
1 ای خوانده بسی علم و جهان گشته سراسر، تو بر زمی و از برت این چرخ مدور
2 این چرخ مدور چه خطر دارد زی تو چون بهرهٔ خود یافتی از دانش مضمر؟
3 تا کی تو به تن بر خوری از نعمت دنیا؟ یک چند به جان از نعم دانش برخور
4 بی سود بود هر چه خورد مردم در خواب بیدار شناسد مزهٔ منفعت و ضر
1 ای ذات تو ناشده مصور اثبات تو عقل کرده باور
2 اسم تو ز حد و رسم بیزار ذات تو ز نوع و جنس برتر
3 محمول نهای چنانکه اعراض موضوع نهای چنانکه جوهر
4 فعلت نه به قصد آمر خیر قولت نه به لفظ ناهی شر