1 کسی پر خانه دشتی دید هرگز نه دیوار و نه در بل پست و موجز؟
2 دو لشکر صفزده در خانههاشان پس هر لشکری یکی مجاهز
3 وزیر و شاه و پیلان و سواران ستاده بر طرفها دو مبارز
4 پیاده با سواران جمله بیجان وزیر و شاه بیفرمان و عاجز
1 ای خداوند این کبود خراس صد هزاران تو را ز بنده سپاس
2 که به آل رسول خویش مرا برهاندی از این رمهٔ نسناس
3 تا متابع بوم رسول تو را نروم بر مراد خویش و قیاس
4 هم مقصر بوم به روز و به شب به سپاست بر آورم انفاس
1 ای بستهٔ خود کرده دل خلق به ناموس ز اندیشه تو را رفته به هر جانب جاسوس
2 اثبات یقین تو به معقول چه سود است، چون نیست یقین نفی گمان تو به محسوس؟
3 تا چند سخن گوئی از حق و حقیقت؟ آب حیوان جوئی در چشمهٔ مطموس!
4 گر رای تو کفر است مکن پیدا ایمان ور جای تو دیر است مزن پنهان ناقوس
1 مرد را خوار چه دارد؟ تن خوش خوارش چون تو را خوار کند چون نکنی خوارش ؟
2 هر که او انده و تیمار تو را کوشد تو بخیره چه خوری انده و تیمارش؟
3 تن همان خاک گران سیه است ار چند شاره زربفت کنی قرطه و شلوارش
4 تن تو خادم این جان گرانمایه است خادم جان گرانمایه همی دارش
1 ای متحیر شده در کار خویش راست بنه بر خط پرگار خویش
2 خرد شکستی به دبوس طمع در طلب تا و مگر تار خویش
3 در طلب آنچه نیامد به دست زیر و زبر کردی کاچار خویش
4 خیره بدادی به پشیز جهان در گرانمایه و دینار خویش
1 پشتم قوی به فضل خدای است و طاعتش تا دررسم مگر به رسول و شفاعتش
2 پیش خدای نیست شفیعم مگر رسول دارم شفیع پیش رسول آل و عترتش
3 با آل او روم سوی او هیچ باک نیست برگیرم از منافق ناکس شناعتش
4 دین خدای ملک رسول است و، خلق پاک امروز امتان رسولند و رعیتش
1 چه بود این چرخ گردان را که دیگر گشت سامانش؟ به بستان جامهٔ زربفت بدریدند خوبانش
2 منقش جامههاشان را کهشان پوشید فروردین فرو شست از نگار و نقش ماه مهر و آبانش
3 همانا با خزان گل را به بستان عهد و پیمان بود که پنهان شد چو بدگوهر خزان بشکست پیمانش
4 ز سر بنهاد شاخ گل به باغ آن تاج پر درش به رخ بر بست خورشید آن نقاب خز خلقانش
1 نگذاشت خواهد ایدرش بر رغم او صورت گرش
2 جز خاک هرگز کی خورد آن را که خاک آمد خورش
3 فرزند این دهر آمدهاست این شخص منکر منظرش
4 چون گربه مر فرزند را می خورد خواهد مادرش
1 صعبتر عیب جهان سوی خرد چیست ؟ فناش پیش این عیب سلیم است بلاها و عناش
2 گر خردمند بقا یافتی از سفله جهان همه عیبش هنرستی سوی دانا به بقاش
3 فتنه ز آن است برو عامه که از غفلت و جهل سوی او می به بقا ماند ازیرا که فناش
4 کس جهان را به بقا تهمت بیهوده نکرد که جهان جز به فنا کرد مکافات و جزاش