1 گسستم ز دنیای جافی امل تو را باد بند و گشاد و عمل
2 غزال و غزل هر دوان مر تو را نجویم غزال و نگویم غزل
3 مرا، ای پسر، عمر کوتاه کرد فراخیی امید و درازیی امل
4 زمانه به کردار مست اشتری مرا پست بسپرد زیر سبل
1 بفریفت این زمان چو آهرمنش تا همچو موم نرم کند آهنش
2 هرکو به گرد این زن پرمکر گشت گر ز آهنست نرم کند گردنش
3 گر خیر خیر کرد نخواهی ستم بر خویشتن حذر کن ازین بد کنش
4 این دهر بیوفا که نزاید هگرز جز شر و شور از شب آبستنش
1 گردش این گنبد و مکر و دهاش گرد بر آرد همی از اولیاش
2 کینه نجوید مگر از دوستان برچه نهادی تو الهی بناش؟
3 گرچه جفا دارد با عاقلان زشت نگویند ز بهر تراش
4 هر که مرو را کند این دردمند کرد نداند به جهان کس داوش
1 پشتم قوی به فضل خدای است و طاعتش تا دررسم مگر به رسول و شفاعتش
2 پیش خدای نیست شفیعم مگر رسول دارم شفیع پیش رسول آل و عترتش
3 با آل او روم سوی او هیچ باک نیست برگیرم از منافق ناکس شناعتش
4 دین خدای ملک رسول است و، خلق پاک امروز امتان رسولند و رعیتش
1 جهان را دگرگونه شد کارو بارش برو مهربان گشت صورت نگارش
2 به دیبا بپوشید نوروز رویش به لولو بشست ابر گرد از عذارش
3 به نیسان همی قرطهٔ سبز پوشد درختی که آبان برون کرد ازارش
4 گهی در بارد گهی عذر خواهد همان ابر بدخوی کافور بارش
1 نگذاشت خواهد ایدرش بر رغم او صورت گرش
2 جز خاک هرگز کی خورد آن را که خاک آمد خورش
3 فرزند این دهر آمدهاست این شخص منکر منظرش
4 چون گربه مر فرزند را می خورد خواهد مادرش
1 ای نام شنوده عاجل و آجل بشناس نخست آجل و از عاجل
2 عاجل نبود مگر شتابنده هرگز نرود زجای خویش آجل
3 زین چرخ دونده گر بقا خواهی در خورد تو نیست، نیست این مشکل
4 چنگال مزن در این شتابنده کهت زود کند چو خویشتن زایل
1 مرد را خوار چه دارد؟ تن خوش خوارش چون تو را خوار کند چون نکنی خوارش ؟
2 هر که او انده و تیمار تو را کوشد تو بخیره چه خوری انده و تیمارش؟
3 تن همان خاک گران سیه است ار چند شاره زربفت کنی قرطه و شلوارش
4 تن تو خادم این جان گرانمایه است خادم جان گرانمایه همی دارش
1 ای متحیر شده در کار خویش راست بنه بر خط پرگار خویش
2 خرد شکستی به دبوس طمع در طلب تا و مگر تار خویش
3 در طلب آنچه نیامد به دست زیر و زبر کردی کاچار خویش
4 خیره بدادی به پشیز جهان در گرانمایه و دینار خویش
1 وبال است بر مرد عمر درازش چو عمر درازش فزود اندر آزش
2 سوی چشمهٔ شوربختی شتابد کرا آز باشد دلیل و نهازش
3 هر آن ناز کغاز او آز باشد مدارش به ناز و مخوان جز نیازش
4 به نازی کزو دیگری رنجه گردد چه نازی که ناید بدین هیچ آزش؟