1 گفت زن را مرد عارف در جواب تو کجا و فهم آیات و کتاب
2 زن نداند جز کلافه چرخ و دوک کی تواند گفت اسرار ملوک
3 زن ز پهلوی چپ آمد در نخست راست فهمی از چپ آمد کی درست
4 عالمان در فهم قرآن ابلهند فیلسوفان عاجزند و گمرهند
1 ماند حیران اندر آن صحرا فرید گفت ناگاهان شترمرغی پدید
2 مرد حیران نزد آن شد بی نیاز گفت ای اشتر خدا را چاره ساز
3 ای تو مهر و این تنت گنج روان بار من بردار و تا منزل رسان
4 گفت رو رو ای تو مرد خارکار دیده ای هرگز تو مرغی زیر بار
1 مخلصی از این مراحل باز جوی کار وهم و قلعه ی دل را بگوی
2 روح را بهر خلافت پادشاه جانب جسمانیان بنموده راه
3 شهر بند تن نشیمن گاه او صفه ی دل مستقرگاه او
4 عقل را گفتا مهین دستور باش شرع را گفتا چراغ نور باش
1 عقل می دانی چه باشد ای پسر آنکه باشد سوی جنت راهبر
2 عقل می دانی چه باشد ای رفیق آنکه برهاند تورا از هر مضیق
3 عقل همراهی بود سلطان شناس می شناسد شاه را در هر لباس
4 عقل را باشد دوچشمی دوربین وز هزاران میل چشم دوربین
1 گفت زین ره لؤلؤ این نه صدف من عرف نفسه فقد ربه عرف
2 هرکسی کو عارف نفس خود است عارف پروردگار سرمد است
3 می شناسد هست بیجا و مکان هم نشان یابد ز بود بی نشان
4 هم شناسد هستی دور از هواس آفتابی را ز شمع آرد قیاس
1 خانه ی فرعون را شیطان شبی حلقه بر در زد که دارم مطلبی
2 گفت فرعون ای فلان تو کیستی آدمی یا جن و یا گو نیستی
3 کیست آیا حلقه بر در می زند از که آیا دست بر سر می زند
4 کرد شیطان بادی از مقعد رها گفت بادا این به ریش آن خدا
1 گفت آن زن ای قرین دیرباز ای که داری دعوی فهم دراز
2 گر چنین است آنچه گفتی پس چرا لیس للانسان الا ماسعی
3 گفت آری آن توکل و اعتماد هم بود نوعی ز سعی و اجتهاد
4 خود توکل هست نزد بندگان بندگان را سعی می باید در آن
1 وان دگر خود را فقیه شهر خواند حکم برمال و دماء خلق راند
2 شهره اندر هر افق چون بدر شد صدر را بگرفت ذات الصدر شد
3 مدرسی آراست از فوج آتاش شغل جمله درس لیکن درس آش
4 آش دانی چیست ای مرد سلیم مال امواتوست اوقاف و یتیم
1 بر لب بامی یکی عاشق نشست دیده بر دیدار آن معشوق بست
2 محو شد در یار و از خود بیخبر گفت معشوقش که آن سو کن نظر
3 بین جمال آن نگار نازنین کن تماشا قدرت حسن آفرین
4 خوبرو گر اوست پس من چیستم بلکه او گر هست پس من نیستم
1 آن یکی گردیده محو فلسفه خویش را دانا شمرده از سفه
2 فکر او تحدید اطراف و جهات کار او تشریح حیوان و نبات
3 از قدیم آمد جهان یا حادث است آفریدش یا عبث یا عابثست
4 بیخبر لیکن ز احکام اله می نداند جز نمازی گه گاه