روزگاری از ملا احمد نراقی مثنوی طاقدیس 106
1. روزگاری از سخن لب دوختم
تا سخن از شاه خود آموختم
...
1. روزگاری از سخن لب دوختم
تا سخن از شاه خود آموختم
...
1. عشق نارالله باشد موصده
مطّلع بر جانها وافئده
...
1. چون زلیخا شد اسیر بند عشق
گردنش افتاد در راوند عشق
...
1. از قضا مجنون ز تب شد ناتوان
فصد فرمودی طبیب مهربان
...
1. هر سگی در کوی او دارد گذار
درد او یارب به جان من گذار
...
1. بود یک شوریده در شهر هری
از بد و از نیک این عالم بری
...
1. آنکه او باشد نشان خویشتن
بی نشان کی باشد او ای مؤتمن
...
1. چون به آنجا آمد آن بی نام و ننگ
در کلیسا اندر آمد بیدرنگ
...
1. آن شنیدستی که میرفندرسک
کش بود یا رب ختام روح و مسک
...
1. آمد از بام و به گنبد پا نهاد
اندر آنجا رو به کعبه ایستاد
...
1. پیش آن شوریده افتادند خاک
کی نجات ما ز هر عطب و هلاک
...