1 هر سگی در کوی او دارد گذار درد او یارب به جان من گذار
2 دید مجنون را یکی روزی که گشت او همی گرد سگی در طرف دشت
3 خاک پای او همی برداشتی گه به دیده گه به سر بگذاشتی
4 گفت ای مجنون چه باشد این جنون این چه فن است از جنون ای ذیفنون
1 روزگاری از سخن لب دوختم تا سخن از شاه خود آموختم
2 مدتی بودم چو طفل شیرنوش گنگ و خاموش و سراپا جمله گوش
3 تا زبانم لطف آن شه باز کرد پس سخن در مدح شه آغاز کرد
4 گر نبودی خلق عالم در حجاب همچو آن خفاش پیش آفتاب
1 انگبینی از دهانشان ریخته انگبین با خاک و زهر آمیخته
2 انگبینی همچو سود این جهان اندر او صد سوگ و صد ماتم نهان
3 شهد دنیا را سراسر زهر بین مهر او را پای تا سر قهر بین
4 صحتش را صد مرض در بر بود راحتش را رنجها مضمر بود
1 از قضا مجنون ز تب شد ناتوان فصد فرمودی طبیب مهربان
2 آمد آن فصاد و پهلویش نشست نشتری بگرفت و بازویش ببست
3 گفت مجنون با دو چشم خون چکان بر کدامین رگ زنی تیغ ای فلان
4 گفت این رگ گفت از لیلی پر است این رگم پرگوهر است و پر در است
1 ابرهه آن صاحب پیل سفید آنکه لشکر جانب کعبه کشید
2 تا بکوبد زیر پای نره پیل آن همایون خانه ی رب جلیل
3 چون به ملک آن دیار آمد فرود کرد غارت آنچه در آن مرز بود
4 از حمیر و از خیول و از بغال گوسفند و گاو جامیش و جمال
1 آنکه او باشد نشان خویشتن بی نشان کی باشد او ای مؤتمن
2 اولم یکف بربک، ای سعید انه کان علی الکل شهید
3 آنکه باشد گر نشانی ذو خبر می دهد کی بی نشان باشد دگر
4 بی نشان است آن شهنشاه الست معنی آن لیک چیز دیگر است
1 چشم جمله بر یکی از هر طرف تیر باشد واحد و بی حد هدف
2 اینچنین فرمود آن آگاه حق شد برابر با نفسها راه حق
3 راه حق باشد مقابل آشکار با نفسهای خلایق در شمار
4 راهها بسیار و مقصدها یکی ست اختلاف راه لیکن اند کیست
1 آن شنیدستی که میرفندرسک کش بود یا رب ختام روح و مسک
2 در سیاحت بود در پهنای هند تا به شهری آمد از اقصای هند
3 شهر آبادان چه فردوس نعیم ساکنانش لیک سکان جحیم
4 سجده بت می نمودند آشکار بت پرستی اهل آنجا را شعار
1 گفت یا رب یا رب ای دریای جود ای کمینه بخششت ملک خلود
2 ای دو عالم رشحه ای از جود تو ملک دنیا جود خشم آلود تو
3 گرچه من در بحر نعمای توام پای تا سر غرق آلای توام
4 ملک جاوید نعیم و وصل حور دولت پاینده و دریای نور
1 جان ابراهیم و موسای کلیم جان عیسی و شه بطحا حریم
2 هر گلی زان غیرت صد بوستان عطر گلهایش ز عطرستان جان
3 نی دی آنجا راه یابد نی خزان نی ز با دست و نه از برقش زیان
4 گلشنی بادش نسیم زلف یار دست قدرت اندر آنجا بازیار