1 آن زلیخا بود در این گفتگو کامد از دروازه بانگ طرقوا
2 ره دهید ای قوم تا جان بگذرد شاه مصر و ماه کنعان بگذرد
3 ره دهید ای خارها گل زارها ره دهید این نخل شکربارها
4 گل به صحرا می رود از بهر گشت رشک هر گلشن شود هر در و دشت
1 چون به آنجا آمد آن بی نام و ننگ در کلیسا اندر آمد بیدرنگ
2 دور او جمع از یمین و از یسار از مسلمان و نصاری صد هزار
3 این کلیسا گشت ایمان را مقر کفر را بگسیخت زنار از کمر
4 چون به دیر آمد درون آن مرد راد دید تمثال مسیح پاکزاد
1 گفت حق چون گریه ات از غم سرشت نی ز بیم دوزخ و شوق بهشت
2 نی گریزانی ز آتشهای من نی گرایی سوی جنتهای من
3 گریه های های های از بهر چیست دیده های خونفشان از بهر کیست
4 کور گشت از گریه چشمانت چرا لاله گون شد طرف دامانت چرا
1 هر رهی رفتن ندارد پای مزد ای بسی ره کاندران غول است و دزد
2 رهبری باید طلب کردن نخست رهنمایی چابک و چالاک و چست
3 کاروانی خواستن دور از نفاق کاروان سالارش از اهل وفاق
4 ره سپردن بر درای کاروان پا نهادن جای یای کاروان
1 آمد از بام و به گنبد پا نهاد اندر آنجا رو به کعبه ایستاد
2 پشت بر بت روی بر بت آفرین کرد و دست انداخت بر حبل المتین
3 چشمش اندر بتکده دل در حرم اندرون پرنور بیرون از ظلم
4 گفت اقامت کرد نیت پس دو دست برد بالا و به فرض احرام بست
1 صبر گیرم آورم در آتشت گو چسان صبر آرم از خوی خوشت
2 در عذابت گیرم آوردم شکیب چون بسازم با فراقت ای حبیب
3 دایه ترساند ز آتش کودکان هین مکن بازی و گرنه ای فلان
4 می گذارم آتشت بر دست و پای می نهم داغت به رخسار و قفای
1 نافه ها و حله ها از نور پاک آورند از بهر او کاحسن فداک
2 ای تو مهمان شهنشاه قدم خیز و در مهمان سرایش نه قدم
3 ای تو مهمان سرای پادشاه خیز با صد ناز و رو آور به راه
4 هین بیا دولت سرای شاه بین شوکت آن درگه و خرگاه بین
1 آن یکی پرسید از سلطان دین جعفر صادق امام راستین
2 شرح فردوس و کرامتهای آن شمه ای از وصف نعمتهای آن
3 تا در او پیدا شود وجد و نشاط هم دل پژمرده یابد انبساط
4 مشکل دنیا بر او آسان شود مرگ پیششش سنبل و ریحان شود
1 گریه هایم نی ز شوق جنت است نی ز شوق حوری مه صورت است
2 جنت آن خواهد که جز جنت نیافت نور جنت آفرین بر وی نتافت
3 باغ و جنت در بر او خرم است کو به بزم خاص تو نامحرم است
4 حور و جنت دلکش و زیبا بود پیش چشمی کز تو نابینا بود
1 آن یکی می بود در شهری امیر اهل آن شهرش همه فرمان پذیر
2 روز و شب در امر و نهیش اشتغال کوس مالامالش از ضیق نعال
3 امر او نافذ چو سلطان ارسلان حکم او قاطع چو تیغ ایلخان
4 روزگاری اندر آنجا حکمران حکم او بر پیر و بر برنا روان