1 دید موسی کافری اندر رهی پیره گبری کافری و گمرهی
2 گفت ای موسی از این ره تا کجا می روی و با که داری مدعا
3 گفت موسی می روم تا کوه طور می روم تا لجه ی دریای نور
4 می روم تا راز گویم با خدا عذر خواهم از گناهان شما
1 همچو اختر روز کاندر آسمان نی ز جرم و نی ز نور آن نشان
2 گفت با کیوان یکی ایوان نشین کای در ایوان فلک مسند گزین
3 ای ز نورت چرخ هفتم راضیا هفت گردون از بهایت بابها
4 بینمت شبها در این نیلی حصار نور افکن از یمین و از یسار
1 کو همه در راه یار ایثار کرد هم تن و هم جان فدای یار کرد
2 چون شنید از جبرئیل او نام دوست آمدش در گوش جان پیغام دوست
3 گفت وه وه از کجا بود این نوا تا تن و جان را کنم بر آن فدا
4 کیست این گوینده ی پیغام دوست تا کنم جان را نثار نام دوست
1 گفت حق چون گریه ات از غم سرشت نی ز بیم دوزخ و شوق بهشت
2 نی گریزانی ز آتشهای من نی گرایی سوی جنتهای من
3 گریه های های های از بهر چیست دیده های خونفشان از بهر کیست
4 کور گشت از گریه چشمانت چرا لاله گون شد طرف دامانت چرا
1 کاخ سلطان چون سیاستگه بود پیش مجرم بدتر از صد چه بود
2 با هزاران طبل و کوس و کبر و باد سوی انسانی گرایید ای جماد
3 اندرین گنبد درافکند از غرور دور باش و هایهوی و عرو عور
4 بین چگونه گفت در پای حساب یا الهی لیتنی کنت توراب
1 چونکه گفتند این سخن را قدسیان گفت با ایشان سخن حی جهان
2 تن اگر چه زاده ی خاک و گل است جان او از صقع عزت نازل است
3 گر تنش از عالم سفلی بود جان او از ذروه ی اعلی بود
4 گر مخمر شد تنش از خاک پست جان او از عالم امرمنست
1 اکثراً اهل بهشتند ابلهان ابلهان اینجا و آنجا از شهان
2 ابلهان در کار و بار این جهان زیرک و دانا بهر راز نهان
3 ابلهان اما به نزد این خران عاقل و زیرک به پیش دیگران
4 عقل ما را سوی بیعقلی کشید اینچنین عقلی در این عالم که دید
1 از برای اهل قرب بارگاه هست آن را طاعت و این را گناه
2 زانکه بیند آن نبیند آنچه این شاه را بیند به خود هرجا قرین
3 آن بود در بزم و این بیرون در این بر شاه وز شه این بی خبر
4 آنچه در بیرون در باشد روا کی روا باشد به بزم پادشا
1 چون شنید آن مرد عارف این سخن راست آمد نزد شیخ مؤتمن
2 آب در چشم و تبسم در دهان دل پر از سوز و زبان شکرفشان
3 شیخ گفت او را که ای کافر نهاد آن تویی کت نیست تصدیق معاد
4 باورت ناید ز سوز واپسین راست نشماری تو روز راستین
1 جمله را از بهر حق قربان نمود جمله را قربان آن سلطان نمود
2 داده بود آن را خدای ذوالمنن مال و فرزندی چو اسماعیل تن
3 آستین بر جمله افشاند از وفا در ره آن پادشاه ذوالبها
4 یافت حق او را چو از خاصان خاص نام خلت یافت از وی اختصاص