عقل و نفسند از ملا احمد نراقی مثنوی طاقدیس 163
1. عقل و نفسند این دو مرغ ای دوستان
کاشیان دارند در این بوستان
...
1. عقل و نفسند این دو مرغ ای دوستان
کاشیان دارند در این بوستان
...
1. اندرین ایام اندر شهر کاش
که نگهدارد خداوند از بلاش
...
1. هم به سالی پیش ازین در این حدود
مرد کی پا کار استمکاره بود
...
1. روستایی مست قمصر نام او
سبز و خرم هم در و هم بام او
...
1. طفل ماند روزگار تنگ چشم
می دهد با صلح و می گیرد به خشم
...
1. خواست ابراهیم باهنگ و خرد
جان ایشان را در آتش واخرد
...
1. گفت آن سالار اقلیم شهود
بر روانش باد صد عالم درود
...
1. اختیار ظلم و جهل اندر بشر
چونکه گردیدند جفت یکدگر
...
1. من هم استم پهلوان ذوالحسب
من در اینجا و خلیفه در عرب
...
1. چون بر او عرض امانت شد به جهل
خویش را فرزام هم دانست و اهل
...
1. از لرستان یک لری زفت کلان
نوبتی آمد به شهر اصفهان
...
1. رند گفت ای خواجه سهم الدین چرا
می کنی بیگانگی با آشنا
...