1 روشن است این ای قلم بگذار باز رو به حال مؤمن اندر کاخ ناز
2 چونکه ماند آن بنده ی خاص خدا عهدی اندر عالم نور صفا
3 نور آن را سوی خود جذاب گشت چون شکر در آب افتد آب گشت
4 جامه ی عطار عطرافشان شود مسگران را دوده بر دندان شود
1 گفت با وی از پس صد اعتذار کی وجودت گلشن دین را بهار
2 گر کژی گفتم تورا نشناختم باز بر دستی قماری باختم
3 گفت ای شیخ این کژیها راست باد جان فدای آنکه یار ماست باد
4 تا به فکر این کژی و راستی باشی ای جان راستی ناراستی
1 کرد داماد آن نیای مهربان نوجوانی بس ظریف و نکته دان
2 در ز گنج و گوهر زر باز کرد وان پسر را با زنی انباز کرد
3 در شب دامادی آن پاک پور داد داد از عشرت و عیش و سرور
4 در نثارش ریخت بس مرجان و در کرد قربانی بسی گاو و شتر
1 در ملک چون قدرت رفتن ندید حق تعالی آدمی را آفرید
2 آن گروه قدسیان پاکزاد کز من ایشان را هزاران یاد باد
3 هریکی دارد به یک منزل مقر کش از آن منزل نه یارای گذر
4 از ملایک شد حکایت این کلام ان مامنا و له الا مقام
1 ای خدا ای رهنمای گمرهان ای تو دانا هم به پیدا و نهان
2 ای تو پیدا جز تو ناپیدا همه وی تو بینا جز تو نابینا همه
3 ای منزه از چه و از چند و چون وی فزون از وهم و زندیشه برون
4 ای صفات ذات و ای ذات صفات ای به تو قائم بقای کاینات
1 گریه کرد از بس شعیب تاجدار روزهای روشن و شبهای تار
2 هر دو چشمش کور و نابینا نشست باز دادش چشم سلطان الست
3 آنکه او را دیده از آغاز داد کور چون شد باز چشمش باز داد
4 داد چشمش هین به عبرت کن نظر باز باید دیده ی عبرت نگر
1 پیش آن شوریده افتادند خاک کی نجات ما ز هر عطب و هلاک
2 عرضه کن اسلام بر ما زودتر دینمان از دست شیطان باز خر
3 پس ز ترسایان فزون از صدهزار ملت اسلام کردند آشکار
4 گفت آن شوریده با یاران که بود این اثر از گفته شیخ ودود
1 لیک می باید زمین از شوره پاک هم نظر باید ز مهر تابناک
2 تخم اگر در شوره زاران کاشتی بالله ار یک حبه زان برداشتی
3 ور بریزی تخم را در سایه ای نی از آن سودی بری نه مایه ای
4 معجز احمد که مه را می شکافت در دل بوجهل جاهل ره نیافت
1 قبله هفتم به راهی می گذشت از جمالش گشته روشن شهر و دشت
2 بر در یک خانه افتادش گذار خانه ای بس عالی و محکم حصار
3 دید تا چرخ نهم از آن سرای های و هوی رقص و بانگ نوش و نای
4 از سماع چنگ و شور نای و نوش اندرین نه گنبد افتاده خروش
1 این فنای بنده در مولا بود این فنا از صد لقا اولی بود
2 این عدم باشد ره کوی بقا فهم آن خواهی برو تا کربلا
3 شهسواران بین در آنجا در مصاف گرد شادروان عزت در طواف
4 بسته احرام حریم کوی یار جان نهاده بر کف از بهر نثار