1 از ره دیگر هم ای فرخنده یار هست امر بین امرین اختیار
2 دان ره کمیت و مقدار دان کار هم کفیار و هم فقیار دان
3 آنچه باشد مورد تکلیف تو اختیار تو در آن تشریف تو
4 خواجه حکم شرع خواهی کم و وضع اندر آنها نیست جبر و دفع و منع
1 ای خدا ای بی پناهان را پناه ای تو بر شاهان عالم پادشاه
2 ای نهان از جسم و جان دیدار تو گم شده عقل و خرد در کار تو
3 هم خداوند خداوندان تویی هم دوای درد بیدرمان تویی
4 آب توفان زای را کردی تو پل آتش سوزنده را کردی تو گل
1 بار دیگر چون بمیری از نبات یافتی در زمره ی حیوان حیات
2 چون ز حیوانی بمردی از بشر زنده گشتی با هزاران بال و پر
3 در نباتی عقبه ها بس دیده ای زیر داس آسیا گردیده ای
4 اره ها و تیشه ها بس خورده ای در میان آب و آتش برده ای
1 آن فلان بی رحم با دندان گزید گوشهایم را کنون خون زان چکید
2 گوش من بگرفت با دندان زکین پاره کرد از زخم دندان آن لعین
3 قاضیا هستی تو چون میزان حق نشر کن در حق من دیوان حق
4 قاضیا مقراض جنگی و جدال قاطع هر فتنه ای و قیل و قال
1 گفت قاضی گوش او را ای عمو از چه رو دندان گرفتی گوش او
2 گفت خصم ای قاضی با داد و دین افتورا گوید نکردم من چنین
3 عرش را ثابت کن آنگه نقش کن ورنه بگذر ترک نقش و عرش کن
4 مدعی را گفت قاضی کو شهود اندرین مطلب بیاور زود زود
1 قصه ی نمرود و ابراهیم بود شرح سوزانیدن و تسلیم بود
2 کرد القا آنچه برهان و دلیل بهر آن قوم سیه دل آن خلیل
3 میلشان را جانب ایمان نکرد کفرشان را رخنه در بنیان نکرد
4 کی کند در سنگ خارا رخنه آب کی نماید ره به کوران آفتاب
1 چون رها از منجنیق آمد خلیل آمد از دربار عزت جبرئیل
2 گفت هل لک حاجة یا مجتبا گفت اما منک یا جبریل لا
3 من ندارم حاجتی از هیچکس با یکی کار من افتاده است و بس
4 هین ادب بنگر که در آن تنگنای لب به حاجت هم نه بگشود از خدای
1 هست چون در امر حق بس مصلحت مصلحت ها آدمی را منفعت
2 مصلحت چبود سعادت تا ابد ملک سرمد قرب سلطان احد
3 آن عدوی پشت در پشت کهن دشمن ایمان و عقل و جان من
4 چون نیاید در حنین و در فغان از چنین حکمی سعادت وقف آن
1 روستایی از دهی آمد به شهر دید شهری هر طرف با زیب و فر
2 دید بازار و دکان و چارسوی هم در آن میدانها پر هایهوی
3 چشم او افتاد ناگه بر منار برکشیده سر به آن نیلی حصار
4 نیم راهش منزل تیر نگاه زان نگه هم از سر افتادی کلاه
1 باز آیم بر سر آن داستان داستان دوستان جانفشان
2 آمد ابراهیم تا کوی منی قرة العینش دوان اندر قفا
3 آمدند اندر منی با صد منی گفت ایشان را منی صد مرحبا
4 آمد ابراهیم و فرزندش ز پی گفتش ابراهیم او را یا بنی