1 چون زلیخا شد اسیر بند عشق گردنش افتاد در راوند عشق
2 عشق لشکر تاخت بر ملک دلش کرد یغما حاصل آب و گلش
3 ابر غم افشاند بر برگ گلش نی در آن شاخی بجا نه بلبلش
4 سیل عشق از خانه اش بنیاد برد سنبل و نسرین آن را باد برد
1 خورد چون طوطی فریب زاغ شوم روز و شب شد هم نشین با فوج بوم
2 رفت از یادش نوای طوطیان شد زبانش بسته زان نطق و بیان
3 از گل و از گلستان دلگیر شد از نبات و قند و شکر سیر شد
4 کرد ایوان شهان را خیر یاد شد درخت و باغ و بستانش زیاد
1 سخت ماند داستانت ای عمو قصه ی آن را که در چه شد فرو
2 در بیابان آن یکی می رفت فرد شیر مستی دید او را حمله کرد
3 هرکه او تنها سفر کرد ای رفیق صد خطر پیش آمد او را در طریق
4 کی تواند دید او جز یک جهت از جهان دیگرش آید سمت
1 ای خدا بنگر به این بار گران ناقه ای دارم ضعیف و ناتوان
2 ای خدا این ناتوان را رحمتی رحمتی تا هست یا رب فرصتی
3 ای خدا از لطف و رحمت یکنظر سوی این افتاده ی بی پا و سر
4 ای خدا ای مرهم جان فکار ای امید این دل امیدوار
1 آشنایی بود ما را در جهان آشنا در آشکارا و نهان
2 روزگاران آشنایی داشتیم تخمها از آشنایی کاشتیم
3 ای بسی غمها که شبها خوردمش رنجها در مهربانی بردمش
4 جان فشانیها نمودم در رهش یاوریها هم بگاه و بیگهش
1 ای رفیقان چون سخن اینجا رسید داستان تا شرح حال ما کشید
2 زد مغنی بر نوای دیگرم ریخت ساقی خون دل بر ساغرم
3 ناید از آن پرده آهنگ نشاط ناید از این باده بوی انبساط
4 اصل آن قانون نوای ماتم است صاف این صهبا همه درد و غم است
1 آن شنیدستی پلنگی شیرگیر آمد از کهسار سیل آسا به زیر
2 ناگهانش گربه ای آمد به پیش گربه ای زار و نحیف و سینه ریش
3 گربه ای بس لاغر و بیتاب و توش گربه ای عاجز چو پیش گربه موش
4 گفت با گربه پلنگ زورمند کاینچنین زار از چئی ای مستمند
1 ای خدا ای چاره ی بیچارگان رهنمای گمرهان آوارگان
2 ای ز پا افتادگان را دست گیر ای خلاصی بخش در زندان اسیر
3 ای گدایت شاه و شاهانت گدا بندگانت بر خداوندان خدا
4 پرتو بود همه از بود تو هر دو عالم رشحه ای از جود تو
1 ای خدا ای ناامیدان را امید ای ز تو شام سیه صبح سفید
2 ای ز آغازت ازل آگاه نی وی به انجامت ابد را راه نی
3 ای چراغ زندگی روشن ز تو سبز و خرم شاخسار تن ز تو
4 ای تو روزی بخش هرجا زنده ای ای تو عذر آموز هر شرمنده ای
1 هیچش از این خانه غم در دل نبود ورنه حرفی هم از آن مشکل نبود
2 دل پریشان از برای ناقه داشت برخلاص ناقه اش همت گماشت
3 یکدو اشتر در بر او اعتبار بود افزون از سرای کردگار
4 اشتورانش گفت تا واپس دهند بلکه واپس اشتر هرکس دهند