گفت با وی از ملا احمد نراقی مثنوی طاقدیس 117
1. گفت با وی از پس صد اعتذار
کی وجودت گلشن دین را بهار
...
1. گفت با وی از پس صد اعتذار
کی وجودت گلشن دین را بهار
...
1. هر رهی رفتن ندارد پای مزد
ای بسی ره کاندران غول است و دزد
...
1. چشم جمله بر یکی از هر طرف
تیر باشد واحد و بی حد هدف
...
1. ای خدا ای رهنمای گمرهان
ای تو دانا هم به پیدا و نهان
...
1. آن زلیخا بود در این گفتگو
کامد از دروازه بانگ طرقوا
...
1. جان ابراهیم و موسای کلیم
جان عیسی و شه بطحا حریم
...
1. گریه کرد از بس شعیب تاجدار
روزهای روشن و شبهای تار
...
1. صبر گیرم آورم در آتشت
گو چسان صبر آرم از خوی خوشت
...
1. گریه هایم نی ز شوق جنت است
نی ز شوق حوری مه صورت است
...
1. آن یکی پرسید از سلطان دین
جعفر صادق امام راستین
...
1. روشن است این ای قلم بگذار باز
رو به حال مؤمن اندر کاخ ناز
...
1. در ملک چون قدرت رفتن ندید
حق تعالی آدمی را آفرید
...