1 گفت آن عارف که با من گفت باز آن نگار روح بخش دل نواز
2 هر گناهی را بیامرزم ولی می نبخشم گر بجز من مایلی
3 گر تورا در دل هوای غیر ماست ترک آن دل کن که آتش را سزاست
4 هرکه با من غیر من انباز کرد هفت دوزخ را بخود در باز کرد
1 زان سبب فرمود آن شاه اجل نیت مؤمن بود به از عمل
2 زانکه او جان است و اعمال تو جسم نیت معنی بود کردار اسم
3 آن کشاند دل سوی دل آفرین دل بپردازد زیاد آن و این
4 این تنت را باز دارد از وبال از برای جسم تو باشد کمال
1 برد سمنون محب را شور عشق روزی اندر قله های طور عشق
2 ساقی عشقش قدح لبریز داد باده ی پرزور شورانگیز داد
3 سینه پر سودا و دل پرشور شد عافیت جویی ز جانش دور شد
4 گفت یا رب عاشقم بردرد تو سینه ای خواهم بلا پرورد تو
1 یا رسول الله یا غوث الامم یا سحاب الجود یا بحرالکرم
2 یا رسول الله یا شمس الظلم یا شفیع الذنب فی یوم الندم
3 یا رسول الله یا حبل النجات یا رجاء الخلق یا منجی العصات
4 ای ادب اندوز تعلیم اله ای ادب آموز کل ماسواه
1 دوزخی دان این خودی را ای رفیق دوزخی در وی مضیق اندر مضیق
2 دوزخی پرکژدم و پر اژدها دوزخی کان را نباشد انتها
3 چون خودی مر کافران را شد قرین شد جهنم هم محیط کافرین
4 این سخن را گر همی خواهی بیان از نبی رو ما اصابک را بخوان
1 آن یکی را داد سلطان عزیز دست جلادی که خونش را بریز
2 هین بریزش خون به تیغ آبدار هم سرش را زود نزدیک من آر
3 جست از جا ترک جلاد و دوید دست او بگرفت بیرونش کشید
4 ترک می رفت آن اسیرش از عقب هر طرف می دید از بهر هرب
1 نیست راحت تا سفر آید به سر انه کان السفر بعض السقر
2 این مسافر تا ابد در جنبش است بر کنار از راحت و آسایش است
3 کاین نباشد ای برادر جز قیاس از قیاس ابلیس شد در اقتباس
4 گفت جعفر آن امام راستین اول من قاس ابلیس اللعین
1 هم فرستد درد و هم درمان دهد می زند هم زخم و هم مرهم نهد
2 زین سبب فرمود خلاق جهان با حبیب خود نبی انس و جان
3 گر نبودی ذات پاکت خاک را می نکردم خلق و نی افلاک را
4 بی تو در خلق جهان سودی نبود هم بر ایشان مایه ی جودی نبود
1 با دل شاد این زمان ای نیکخو باقی احوال طوطی را بگو
2 مرغ دست آموز شاه کیقباد چون گذارش در جزیره اوفتاد
3 شه فراموشش شد و ایام او وان عنایتهای صبح و شام او
4 رفت از یادش رفیقان و وطن همنشین گردید با زاغ و زغن
1 عارفی می رفت روزی در رهی با دل دانا و جان آگهی
2 ناگهش آمد به گوش از روزنی کاین سخن می گفت با شوئی زنی
3 بگذرانم از تو گر نان ناریم تشنه و بی آب و نان بگذاریم
4 هم اگر شبها نیاری روشنی هم اگر ندهی مرا پوشیدنی