1 کودکی را بود نانی با عسل دیگری را نان تنها در بغل
2 در عسل او را طمع آمد پدید دست خود را سوی آن کودک کشید
3 کی برادر ای تو از نسل کرام نان تنها چون خورم من بردوام
4 زین عسل بخشی مرا هم گر نصیب نبود از احسان و از لطفت غریب
1 هان چه مردان بشکن این محکم طلسم پای بیرون نه ز ملک جان و جسم
2 جسم را در راه جانان خوار کن جان به خاکپای او ایثار کن
3 بند جسم و جان زبال و پرگشای از مضیق شش جهت بالاتر آی
4 عالمی بنگر سراسر نور پاک عالمی فارغ ز آب و باد و خاک
1 دیگری در کار زرع است و شیار نی شبش آرام و نی روزش قرار
2 بگذرد گر در هوا فوجی جراد او همی خواند اعوذ وان یکاد
3 روز در کناسی و سرگین کشی شب ز بیم عاقبت دل آتشی
4 کشت من امسال آیا چون شود دخل آن از پارکاش افزون شود
1 زنگیان را چون تصور کرده شاه دوستان مهربان نیکخواه
2 گفت با ایشان سخنهای نهفت آنچه را نتوان بغیر از دوست گفت
3 سرّ پنهان شهنشاه جهان زنگیان را زان سخنها شد عیان
4 رشته ی آزرم خود بگسیختند فاش و بی پروا به شه آویختند
1 هان نپنداری که چون آید بسر عمر تو انجام یابد این سفر
2 تا در این وادی تو هستی گام زن آخرین گامت در آن باشد وطن
3 نی فزاید بعد از آنت مایه ای نی فزون گردد تورا پیرایه ای
4 این سخن نزدیک دانایان خطاست نزد دانا این سفر بی انتهاست
1 خواست تا گردد عیان و آشکار سر زند خورشید در دیجورتار
2 چیست خورشید ای که خاکم بر دهن ای زبانم کوته و لال از سخن
3 این زبان بی ادب ببریده باد وین دهان بیحیا دریده باد
4 آفرید این خلق نامعدود را جدولی ببرید بحر جود را
1 هان و هان ما را از این طفلان بخر سوی خانمان روان شو زودتر
2 سوی من از آنچه یابی اندران تا که خود را واخرم زین کودکان
3 سوی خانه پی سپر شد شاه را آفرین خان خوی شاهنشاه را
4 گردکانی چند اندر خانه یافت برگرفت و سوی پیغمبر شتافت
1 ای خدا از خود دو چشمم کور کن واز جمالت دیده ام پرنور کن
2 دارم از خود صد شکایت ای خدا با که گویم جز تو عیب خویش را
3 ای خدا دارم دلی از دست خویش شرحه شرحه پاره پاره ریش ریش
4 ای خدا آمد به ما از راستان این حدیث و نیست الا راست آن
1 آن شنیدستی که شاهنشاه دین پیشوای اولین و آخرین
2 سوی مسجد روزی از دولتسرای می شدی تا فرض حق آرد بجای
3 اتفاقاً کودکی چند از عرب در ره شه در نشاط و در طرب
4 خاک بازی می نمودند آن گروه در ره آن پادشاه باشکوه
1 آن خلیفه می شدی اندر حرم گرد بر گردش وشاقان و خدم
2 جمله میران و سران پیرامنش هرطرف بگرفته طرف دامنش
3 سوی خانه پادشاه ذوالجلال می خرامیدی چنین با صد دلال
4 با هزاران ناز و تمکین تمام گام می زد جانب بیت الحرام