1 از قضا فوجی ز زنگ تیره روی اندر آن شب هر طرف در جستجوی
2 از کسان راه جستندی نشان تا قصاص خود مگر یابند از آن
3 ناگهان گشتند با سلطان دوچار در بیابان آن گروه دیوسار
4 شه چنان دانست کایشان دوستند شاه مغز و نغز و ایشان پوستند
1 بالله ار بشناسی ایشان را درست صد بیابان می گریزی جلدوچست
2 آن یکی در ساحلی دامی نهاد آدم آبی به دامش اوفتاد
3 پس گرفت او را و آوردش به ده آفرینش اهل ده کردند و زه
4 چند روزی با دلی از غصه چاک همنشینی کرد با سکان خاک
1 دیده ی آغاز بین بر کنده باد تا ابد از خاک و خارا کنده باد
2 این سخن بگذار و سیم کن بیان گفت سیم آنکه اندر خاکدان
3 هر گروهی بینی اندر خانه ای جمع گشته گرد یک دیوانه ای
4 چونکه او را دنگ و ابله دیده اند جملگی بر ریش او خندیده اند
1 آنچه خواهد بر تو فرزند و زنت کافرم گر می پسندد دشمنت
2 با رفیق خود یکی گفت ای پسر کاشکی بکشد مرا شخصی پدر
3 تا برم هم ارث و هم گیرم دیت از پدر بهتر بود این منفعت
4 پاسخش داد آن دگر یک کی قرین من پدر را می نخواهم اینچنین
1 زنگیان را چون تصور کرده شاه دوستان مهربان نیکخواه
2 گفت با ایشان سخنهای نهفت آنچه را نتوان بغیر از دوست گفت
3 سرّ پنهان شهنشاه جهان زنگیان را زان سخنها شد عیان
4 رشته ی آزرم خود بگسیختند فاش و بی پروا به شه آویختند
1 بد یکی طرار از اهل دوان رفت تا دکان بقالی روان
2 پس به آن بقال گفت ای ارجمند گردکانت را هزاری گو بچند
3 گفت ده درهم هزاری مشتری زودتر درهم بده گر می خری
4 گفت صد باشد بچند این گردکان گفت یک درهم بهای آن بدان
1 دوزخی دان این خودی را ای رفیق دوزخی در وی مضیق اندر مضیق
2 دوزخی پرکژدم و پر اژدها دوزخی کان را نباشد انتها
3 چون خودی مر کافران را شد قرین شد جهنم هم محیط کافرین
4 این سخن را گر همی خواهی بیان از نبی رو ما اصابک را بخوان
1 گفت اینست آنچه گویند آفتاب این همان خورشید با صد آب و تاب
2 دیده ی آن مور کایام بهار می برآرد بال و پر روزی سه چار
3 لیک بال ناتوان سست و مست کان نبتواند پریدن زان درست
4 با پر خود لحظه ای یا ساعتی اوج می گیرد بقدر قامتی
1 جان علوی پر زند برهم همی تا مگر پرد به بالاتر همی
2 سوی بالا بیند و گردن کشد بال و پر افشاند و بر خود تپد
3 تن ولی چفسیده بر پاهای او پایهای آسمان پیمای او
4 پایهایش را گرفته با دو دست می کشد او را بقوت سوی پست
1 آن یکی را داد سلطان عزیز دست جلادی که خونش را بریز
2 هین بریزش خون به تیغ آبدار هم سرش را زود نزدیک من آر
3 جست از جا ترک جلاد و دوید دست او بگرفت بیرونش کشید
4 ترک می رفت آن اسیرش از عقب هر طرف می دید از بهر هرب