1 دل ازین دیوار خاکی کن جدا نصب کن بر طاق جان مجتبا
2 چیست کندن دل از این دیوار خاک کردنش زآلایش تن صاف و پاک
3 کی دل از آلایش تن پاک شد آدمی چون مرد و جسمش خاک شد
4 چونکه مردی دل ز تن مهجور گشت آینه دل از ره تن دور گشت
1 گر نبودی پنبه اندر گوش تو ور نبودی کر دو گوش هوش تو
2 می شنیدی ناله ی پنهان جان وان شکایتهای بی پایان جان
3 می شنیدی تا چسان گوید سخن با رفیقان و دیار خویشتن
4 نالد و گوید خدا را ای مهان یاد آرید از غریبی مستهان
1 ای برادر این ره بازار نیست زاد این ره درهم و دینار نیست
2 راه عشق است این نه راه شهر و ده ترک سر کن پس در این ره پای نه
3 هست این ره راه اقلیم و فنا شرط این ره توبه از میل و هوا
4 مرکب این راه عزم است و وفا توشه ی آن رنج و اندوه و عنا
1 هان چه مردان بشکن این محکم طلسم پای بیرون نه ز ملک جان و جسم
2 جسم را در راه جانان خوار کن جان به خاکپای او ایثار کن
3 بند جسم و جان زبال و پرگشای از مضیق شش جهت بالاتر آی
4 عالمی بنگر سراسر نور پاک عالمی فارغ ز آب و باد و خاک
1 سوی دنیا بنگر و احوال آن وان غم و اندوه مالامال آن
2 هم فلک پیوسته در رنج دوار هم زمین دایم ذلیل و خاکسار
3 آتشش پیوسته در سوز و گداز باد آن در اضطراب و در حماز
4 آب را تا خود چه باشد اینچنین نالد و دایم زند سر بر زمین
1 روز و شب مشغول پاس خویشتن در حذر از خویش و از فرزند و زن
2 تخت زرینی که بینی جای اوست تخته بندی محکم اندر پای اوست
3 دارد اندر دل هوای سیر و گشت گشت بازار و دکان و باغ و دشت
4 لیک پایش تخته بند است ای رفیق می نه بتواند برآید از مضیق
1 داد خواهانش گرفته راهها راه خوابش بسته شبها آهها
2 وان دگر در فکر جاه و منصب است روز و شب ز اندیشه در تاب و تب است
3 دل به زیر بار غم دارد مدام جرعه ی آبی نمی نوشد بکام
4 نی گوارا لقمه ای در کام او نی بشادی قطره ای در جام او
1 دیگری در کار زرع است و شیار نی شبش آرام و نی روزش قرار
2 بگذرد گر در هوا فوجی جراد او همی خواند اعوذ وان یکاد
3 روز در کناسی و سرگین کشی شب ز بیم عاقبت دل آتشی
4 کشت من امسال آیا چون شود دخل آن از پارکاش افزون شود
1 باز گردم بر سر آن داستان داستان طوطی و شاه جهان
2 منتظر ایستاده آن طوطی براه تا چه فرماید دگر آن پادشاه
3 پادشه فرمود کای شیرین کلام آنچه باید گفت من گفتم تمام
4 وقت رفتن شد کنون پرواز کن چشم و هوش و گوش خود را باز کن
1 پادشاهی بود در مغرب زمین جملگی مغرب زمینش در نگین
2 کشورش معمور و گنجش بیکران حکم او نافذ بر اقطار جهان
3 روز و شب در فکر صهبا و سرود فارغ از بازیچه ی چرخ کبود
4 نوبتی آن پادشاه کامکار راند لشکر سوی ملک زنگبار