1 گرچه از من می شوی اکنون جدا در جزیره هست پیری رهنما
2 چون شدی در آن جزیره جای گیر بر نداری دست از دامان پیر
3 کانچه او گوید همه گفت من است در نصیحت گستری جفت من است
4 زینهار از پند او غافل مشو جز به راهی کو رود دیگر مرو
1 گفت شه باشد مرا عهد دیگر زینهار آن را میفکن از نظر
2 در جزیره چونکه مسکن ساختی رحل خود را اندر آن انداختی
3 از نگار و نقش آن از ره مرو از فریب عیش آن غافل مشو
4 آن جزیره گرچه شاد و خرم است لیک با یک شادی او صد غم است
1 ای برادر این ره بازار نیست زاد این ره درهم و دینار نیست
2 راه عشق است این نه راه شهر و ده ترک سر کن پس در این ره پای نه
3 هست این ره راه اقلیم و فنا شرط این ره توبه از میل و هوا
4 مرکب این راه عزم است و وفا توشه ی آن رنج و اندوه و عنا
1 چون ز ترک سجده آن دیو رجیم رانده شذ از درگه حی قدیم
2 بر میان بست آن لعین بدگهر از برای کینه ی آدم کمر
3 در هلاک دودمان بوالبشر می کند هر لحظه تدبیری دگر
4 دامها افکنده اندر راهها کنده اندر راهها صد چاهها
1 ای خدا من رهروی ام ناتوان بیکسی وامانده ای از کاروان
2 نی مرا زاد و نه مرکب نی رفیق چون بپیمایم خدایا این طریق
3 نی ره برگشتن و نی راه زیست روی رفتن هم نه یا رب چاره چیست
4 اول منزل به گل افتاده بار دزدهای رهزنم گشته دوچار
1 یک جزیره بود در اقلیم شاه بود تا پاتخت شه شش ماه راه
2 یک جزیره پرگیاه و پر علف پردرخت میوه دار از هر طرف
3 مجتمع از اهل هر شهر و دیار اندر آنجا آنچه ناید در شمار
4 گشته جمع آنجا ز اهل هر زبان خلق انبوه و گروه بیکران
1 همچو آن دیو رجیم کشتنی کو گذشت از حد خود از رهزنی
2 پا ز حد خویش بالاتر نهاد راه و رسم بندگی از دست داد
3 شعله ی غیرت سراپایش بسوخت آتش لعنت به جانش بر فروخت
4 رانده شد از عالم کروبیان در زمین افتاد خوار و مستهان
1 باز گردم بر سر آن داستان داستان طوطی و شاه جهان
2 منتظر ایستاده آن طوطی براه تا چه فرماید دگر آن پادشاه
3 پادشه فرمود کای شیرین کلام آنچه باید گفت من گفتم تمام
4 وقت رفتن شد کنون پرواز کن چشم و هوش و گوش خود را باز کن
1 چونکه شه را بود با طوطی نظر کرده خو با نطق او شام و سحر
2 خاطر شه برشگفت از گفت او گفت او آرام و خواب و خفت او
3 خواست تا از هر زبان دانا شود هر زبان را نطق او گویا شود
4 هندی و تازی و ترکی و دری زابلی و کابلی و بربری
1 پیر نبود آنکه مویش شد سفید پیر نبود آنکه بالایش خمید
2 پیر نبود آنکه پوشد کهنه دلق یا برو جمع آید انبوهی ز خلق
3 پیر نبود آنکه خلقش پیر خواند یا فضولی چند او را برنشاند
4 گر تواند کس کسی را پیر کرد جان خود را بایدش تدبیر کرد