17 اثر از دفتر ششم در مثنوی معنوی جلال الدین محمد مولوی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر دفتر ششم در مثنوی معنوی جلال الدین محمد مولوی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

دفتر ششم در مثنوی معنوی جلال الدین محمد مولوی

1 رحمة الله علیه گفته است ذکر شه محمود غازی سفته است

2 کز غزای هند پیش آن همام در غنیمت اوفتادش یک غلام

3 پس خلیفه‌ش کرد و بر تختش نشاند بر سپه بگزیدش و فرزند خواند

4 طول و عرض و وصف قصه تو به تو در کلام آن بزرگ دین بجو

1 راست گفتست آن سپهدار بشر که هر آنک کرد از دنیا گذر

2 نیستش درد و دریغ و غبن موت بلک هستش صد دریغ از بهر فوت

3 که چرا قبله نکردم مرگ را مخزن هر دولت و هر برگ را

4 قبله کردم من همه عمر از حول آن خیالاتی که گم شد در اجل

1 گفت صوفی در قصاص یک قفا سر نشاید باد دادن از عمی

2 خرقهٔ تسلیم اندر گردنم بر من آسان کرد سیلی خوردنم

3 دید صوفی خصم خود را سخت زار گفت اگر مشتش زنم من خصم‌وار

4 او به یک مشتم بریزد چون رصاص شاه فرماید مرا زجر و قصاص

1 گشت قاضی طیره صوفی گفت هی حکم تو عدلست لاشپک نیست غی

2 آنچ نپسندی به خود ای شیخ دین چون پسندی بر برادر ای امین

3 این ندانی که می من چه کنی هم در آن چه عاقبت خود افکنی

4 من حفر بئرا نخواندی از خبر آنچ خواندی کن عمل جان پدر

1 گفت قاضی واجب آیدمان رضا هر قفا و هر جفا کارد قضا

2 خوش‌دلم در باطن از حکم زبر گرچه شد رویم ترش کالحق مر

3 این دلم باغست و چشمم ابروش ابر گرید باغ خندد شاد و خوش

4 سال قحط از آفتاب خیره‌خند باغها در مرگ و جان کندن رسند

1 گفت صوفی چون ز یک کانست زر این چرا نفعست و آن دیگر ضرر

2 چونک جمله از یکی دست آمدست این چرا هوشیار و آن مست آمدست

3 چون ز یک دریاست این جوها روان این چرا نوش است و آن زهر دهان

4 چون همه انوار از شمس بقاست صبح صادق صبح کاذب از چه خاست

1 گفت قاضی صوفیا خیره مشو یک مثالی در بیان این شنو

2 هم‌چنانک بی‌قراری عاشقان حاصل آمد از قرار دلستان

3 او چو که در ناز ثابت آمده عاشقان چون برگها لرزان شده

4 خندهٔ او گریه‌ها انگیخته آب رویش آب روها ریخته

1 گفت صوفی که چه بودی کین جهان ابروی رحمت گشادی جاودان

2 هر دمی شوری نیاوردی به پیش بر نیاوردی ز تلوینهاش نیش

3 شب ندزدیدی چراغ روز را دی نبردی باغ عیش آموز را

4 جام صحت را نبودی سنگ تب آمنی با خوف ناوردی کرب

1 گفت قاضی بس تهی‌رو صوفیی خالی از فطنت چو کاف کوفیی

2 تو بنشنیدی که آن پر قند لب غدر خیاطان همی‌گفتی به شب

3 خلق را در دزدی آن طایفه می‌نمود افسانه‌های سالفه

4 قصهٔ پاره‌ربایی در برین می حکایت کرد او با آن و این

آثار جلال الدین محمد مولوی

17 اثر از دفتر ششم در مثنوی معنوی جلال الدین محمد مولوی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر دفتر ششم در مثنوی معنوی جلال الدین محمد مولوی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی