رفت از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) مثنوی معنوی 65
1. رفت پیش از نامه پیش مطبخی
کای بخیل از مطبخ شاه سخی
...
1. رفت پیش از نامه پیش مطبخی
کای بخیل از مطبخ شاه سخی
...
1. آن یکی با دلق آمد از عراق
باز پرسیدند یاران از فراق
...
1. این طبیبان بدن دانشورند
بر سقام تو ز تو واقفترند
...
1. آن شنیدی داستان بایزید
که ز حال بوالحسن پیشین چه دید
...
1. گفت زین سو بوی یاری میرسد
کاندرین ده شهریاری میرسد
...
1. صوفیی از فقر چون در غم شود
عین فقرش دایه و مطعم شود
...
1. این بیابان خود ندارد پا و سر
بیجواب نامه خستست آن پسر
...
1. باد بر تخت سلیمان رفت کژ
پس سلیمان گفت بادا کژ مغژ
...
1. همچنان آمد که او فرموده بود
بوالحسن از مردمان آن را شنود
...
1. نامهٔ دیگر نوشت آن بدگمان
پر ز تشنیع و نفیر و پر فغان
...
1. مشورت میکرد شخصی با کسی
کز تردد وا ردهد وز محبسی
...