1 بعد سالی چند بهر رزق و کشت شاعر از فقر و عوز محتاج گشت
2 گفت وقت فقر و تنگی دو دست جست و جوی آزموده بهترست
3 درگهی را که آزمودم در کرم حاجت نو را بدان جانب برم
4 معنی الله گفت آن سیبویه یولهون فی الحوائج هم لدیه
1 چند آن فرعون میشد نرم و رام چون شنیدی او ز موسی آن کلام
2 آن کلامی که بدادی سنگ شیر از خوشی آن کلام بینظیر
3 چون بهامان که وزیرش بود او مشورت کردی که کینش بود خو
4 پس بگفتی تا کنون بودی خدیو بنده گردی ژندهپوشی را بریو
1 ورچه عقلت هست با عقل دگر یار باش و مشورت کن ای پدر
2 با دو عقل از بس بلاها وا رهی پای خود بر اوج گردونها نهی
3 دیو گر خود را سلیمان نام کرد ملک برد و مملکت را رام کرد
4 صورت کار سلیمان دیده بود صورت اندر سر دیوی مینمود
1 هر صباحی چون سلیمان آمدی خاضع اندر مسجد اقصی شدی
2 نوگیاهی رسته دیدی اندرو پس بگفتی نام و نفع خود بگو
3 تو چه دارویی چیی نامت چیست تو زیان کی و نفعت بر کیست
4 پس بگفتی هر گیاهی فعل و نام که من آن را جانم و این را حمام
1 کندن گوری که کمتر پیشه بود کی ز فکر و حیله و اندیشه بود
2 گر بدی این فهم مر قابیل را کی نهادی بر سر او هابیل را
3 که کجا غایب کنم این کشته را این به خون و خاک در آغشته را
4 دید زاغی زاغ مرده در دهان بر گرفته تیز میآمد چنان
1 صوفیی در باغ از بهر گشاد صوفیانه روی بر زانو نهاد
2 پس فرو رفت او به خود اندر نغول شد ملول از صورت خوابش فضول
3 که چه خسپی آخر اندر رز نگر این درختان بین و آثار و خضر
4 امر حق بشنو که گفتست انظروا سوی این آثار رحمت آر رو
1 پس سلیمان دید اندر گوشهای نوگیاهی رسته همچون خوشهای
2 دید بس نادر گیاهی سبز و تر میربود آن سبزیش نور از بصر
3 پس سلامش کرد در حال آن حشیش او جوابش گفت و بشکفت از خوشیش
4 گفت نامت چیست برگو بیدهان گفت خروبست ای شاه جهان
1 بدگهر را علم و فن آموختن دادن تیغی به دست راهزن
2 تیغ دادن در کف زنگی مست به که آید علم ناکس را به دست
3 علم و مال و منصب و جاه و قران فتنه آمد در کف بدگوهران
4 پس غزا زین فرض شد بر مؤمنان تا ستانند از کف مجنون سنان
1 خواند مزمل نبی را زین سبب که برون آ از گلیم ای بوالهرب
2 سر مکش اندر گلیم و رو مپوش که جهان جسمیست سرگردان تو هوش
3 هین مشو پنهان ز ننگ مدعی که تو داری شمع وحی شعشعی
4 هین قم اللیل که شمعی ای همام شمع اندر شب بود اندر قیام