1 آن یکی درویش هیزم میکشید خسته و مانده ز بیشه در رسید
2 پس بگفتم من ز روزی فارغم زین سپس از بهر رزقم نیست غم
3 میوهٔ مکروه بر من خوش شدست رزق خاصی جسم را آمد به دست
4 چونک من فارغ شدستم از گلو حبهای چندست این بدهم بدو
1 همچنان که شه سلیمان در نبرد جذب خیل و لشکر بلقیس کرد
2 که بیایید ای عزیزان زود زود که برآمد موجها از بحر جود
3 سوی ساحل میفشاند بیخطر جوش موجش هر زمانی صد گهر
4 الصلا گفتیم ای اهل رشاد کین زمان رضوان در جنت گشاد
1 ملک برهم زن تو ادهموار زود تا بیابی همچو او ملک خلود
2 خفته بود آن شه شبانه بر سریر حارسان بر بام اندر دار و گیر
3 قصد شه از حارسان آن هم نبود که کند زان دفع دزدان و رنود
4 او همی دانست که آن کو عادلست فارغست از واقعه آمن دلست
1 در نغولی بود آب آن تشنه راند بر درخت جوز جوزی میفشاند
2 میفتاد از جوزبن جوز اندر آب بانگ میآمد همی دید او حباب
3 عاقلی گفتش که بگذار ای فتی جوزها خود تشنگی آرد ترا
4 بیشتر در آب میافتد ثمر آب در پستیست از تو دور در
1 هین بیا بلقیس ورنه بد شود لشکرت خصمت شود مرتد شود
2 پردهدار تو درت را بر کند جان تو با تو به جان خصمی کند
3 جمله ذرات زمین و آسمان لشکر حقاند گاه امتحان
4 باد را دیدی که با عادان چه کرد آب را دیدی که در طوفان چه کرد
1 هین بیا که من رسولم دعوتی چون اجل شهوتکشم نه شهوتی
2 ور بود شهوت امیر شهوتم نه اسیر شهوت روی بتم
3 بتشکن بودست اصل اصل ما چون خلیل حق و جمله انبیا
4 گر در آییم ای رهی در بتکده بت سجود آرد نه ما در معبده
1 بر سر تختی شنید آن نیکنام طقطقی و های و هویی شب ز بام
2 گامهای تند بر بام سرا گفت با خود این چنین زهره کرا
3 بانگ زد بر روزن قصر او که کیست این نباشد آدمی مانا پریست
4 سر فرو کردند قومی بوالعجب ما همی گردیم شب بهر طلب
1 قصه گویم از سبا مشتاقوار چون صبا آمد به سوی لالهزار
2 لاقت الاشباح یوم وصلها عادت الاولاد صوب اصلها
3 امة العشق الخفی فی الامم مثل جود حوله لوم السقم
4 ذلة الارواح من اشباحها عزة الاشباح من ارواحها
1 چون سلیمان سوی مرغان سبا یک صفیری کرد بست آن جمله را
2 جز مگر مرغی که بد بیجان و پر یا چو ماهی گنگ بود از اصل کر
3 نی غلط گفتم که کر گر سر نهد پیش وحی کبریا سمعش دهد
4 چونک بلقیس از دل و جان عزم کرد بر زمان رفته هم افسوس خورد