آن از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) مثنوی معنوی 11
1. آن یکی افتاد بیهوش و خمید
چونک در بازار عطاران رسید
...
1. آن یکی افتاد بیهوش و خمید
چونک در بازار عطاران رسید
...
1. خلق را میراند از وی آن جوان
تا علاجش را نبینند آن کسان
...
1. گفت عاشق امتحان کردم مگیر
تا ببینم تو حریفی یا ستیر
...
1. در جوابش بر گشاد آن یار لب
کز سوی ما روز سوی تست شب
...
1. مرتضی را گفت روزی یک عنود
کو ز تعظیم خدا آگه نبود
...
1. چون درآمد عزم داودی به تنگ
که بسازد مسجد اقصی به سنگ
...
1. گرچه بر ناید به جهد و زور تو
لیک مسجد را برآرد پور تو
...
1. چون سلیمان کرد آغاز بنا
پاک چون کعبه همایون چون منی
...
1. قصهٔ عثمان که بر منبر برفت
چون خلافت یافت بشتابید تفت
...
1. پس به صورت عالم اصغر توی
پس به معنی عالم اکبر توی
...
1. بهر این فرمود پیغامبر که من
همچو کشتیام به طوفان زمن
...
1. هدیهٔ بلقیس چل استر بدست
بار آنها جمله خشت زر بدست
...