گفت از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) مثنوی معنوی 23
1. گفت عبدالله شیخ مغربی
شصت سال از شب ندیدم من شبی
...
1. گفت عبدالله شیخ مغربی
شصت سال از شب ندیدم من شبی
...
1. باز گردید ای رسولان خجل
زر شما را دل به من آرید دل
...
1. پیش عطاری یکی گلخوار رفت
تا خرد ابلوج قند خاص زفت
...
1. ای رسولان میفرستمتان رسول
رد من بهتر شما را از قبول
...
1. آن یکی درویش گفت اندر سمر
خضریان را من بدیدم خواب در
...
1. آن یکی درویش هیزم میکشید
خسته و مانده ز بیشه در رسید
...
1. همچنان که شه سلیمان در نبرد
جذب خیل و لشکر بلقیس کرد
...
1. ملک برهم زن تو ادهموار زود
تا بیابی همچو او ملک خلود
...
1. در نغولی بود آب آن تشنه راند
بر درخت جوز جوزی میفشاند
...
1. هین بیا بلقیس ورنه بد شود
لشکرت خصمت شود مرتد شود
...
1. هین بیا که من رسولم دعوتی
چون اجل شهوتکشم نه شهوتی
...