گشت از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) مثنوی معنوی 62
1. گشت استا سست از وهم و ز بیم
بر جهید و میکشانید او گلیم
1. گشت استا سست از وهم و ز بیم
بر جهید و میکشانید او گلیم
1. جامه خواب آورد و گسترد آن عجوز
گفت امکان نه و باطن پر ز سوز
1. گفت آن زیرک که ای قوم پسند
درس خوانید و کنید آوا بلند
1. سجده کردند و بگفتند ای کریم
دور بادا از تو رنجوری و بیم
1. بامدادان آمدند آن مادران
خفته استا همچو بیمار گران
1. تا بدانی که تن آمد چون لباس
رو بجو لابس لباسی را ملیس
1. بود درویشی بکهساری مقیم
خلوت او را بود هم خواب و ندیم
1. آن یکی آمد به پیش زرگری
که ترازو ده که بر سنجم زری
1. اندر آن که بود اشجار و ثمار
بس مرودی کوهی آنجا بیشمار
1. بینی اندر دلق مهتر زادهای
سر برهنه در بلا افتادهای
1. پنج روز آن باد امرودی نریخت
ز آتش جوعش صبوری میگریخت