بیست از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) مثنوی معنوی 73
1. بیست از دزدان بدند آنجا و بیش
بخش میکردند مسروقات خویش
1. بیست از دزدان بدند آنجا و بیش
بخش میکردند مسروقات خویش
1. در عریش او را یکی زایر بیافت
کو بهر دو دست می زنبیل بافت
1. ساحران را نه که فرعون لعین
کرد تهدید سیاست بر زمین
1. گفت استر با شتر کای خوش رفیق
در فراز و شیب و در راه دقیق
1. هین عزیرا در نگر اندر خرت
که بپوسیدست و ریزیده برت
1. بود شیخی رهنمایی پیش ازین
آسمانی شمع بر روی زمین
1. شیخ گفت او را مپندار ای رفیق
که ندارم رحم و مهر و دل شفیق
1. دید در ایام آن شیخ فقیر
مصحفی در خانهٔ پیری ضریر
1. رفت لقمان سوی داود صفا
دید کو میکرد ز آهن حلقهها
1. مرد مهمان صبرکرد و ناگهان
کشف گشتش حال مشکل در زمان
1. بشنو اکنون قصهٔ آن رهروان
که ندارند اعتراضی در جهان